ولایتعهدی امام رضا علیه السلام از نظر شهید مطهری
بخش اول ولایتعهدی امام رضا علیه السلام
احتمالات علل واگذاری ولایتعهدی به علی بن موسی الرضا علیه السلام
1. یکى اینکه ابتکار از مأمون بود و مأمون صمیمیت داشت به خاطر آن نذر و عهدى که کرده بود، حال یا بعدها منحرف شد، که شیخ صدوق و دیگران این نظر را قبول کردهاند، و یا به صمیمیت خودش تا آخر باقى ماند، که بعضى از مستشرقین اینطور عقیده دارند.
سیره هارون و مامون در برخورد با امام رضا علیه السلام
شخصى از مأمون پرسید که تو تشیع را از چه کسى آموختى؟ گفت: از پدرم هارون.
به موسى بن جعفر چنین ارادت داشت، در عین حال با موسى بن جعفر به بدترین شکل عمل مىکرد. من یک وقت به پدرم گفتم تو که چنین اعتقادى درباره این آدم دارى پس چرا با او اینجور رفتار مىکنى؟ گفت: الْمُلْکُ عَقیمٌ (مثلى است در عرب) یعنى مُلک فرزند نمىشناسد تا چه رسد به چیز دیگر. گفت:
پسرک من! اگر تو که فرزند من هستى با من بر سر خلافت به منازعه برخیزى، آن چیزى را که چشمانت در او هست از روى تنت برمىدارم، یعنى سرت را از تنت جدا مىکنم.
پس در اینکه در مأمون تمایل شیعى بوده شکى نیست، منتها به او مىگویند «شیعه امام کُش». مگر مردم کوفه تمایل شیعى نداشتند و امام حسین را کشتند؟! و در این که مأمون مرد عالم و علم دوستى بوده نیز شکى نیست و این سبب شده که بسیارى از فرنگیها معتقد بشوند که مأمون روى عقیده و خلوص نیت، ولایتعهد را به حضرت رضا تسلیم کرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اجل طبیعى از دنیا رفت و موضوع منتفى شد. ولى این مطلب البته از نظر علماى شیعه درست نیست، قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا این مقدار صمیمى و جدى مىبود عکس العمل حضرت رضا در مسأله قبول ولایتعهد به این شکل نبود که بود. ما مىبینیم حضرت رضا قضیه را به شکلى که جدى باشد تلقى نکردهاند.
نظر شیخ مفید و شیخ صدوق
شیخ مفید و شیخ صدوق آن را قبول کردهاند- این است که مأمون در ابتداى امر صمیمیت داشت ولى بعد پشیمان شد استغفار وتوبه مامون داستانى دارد که انهایى که میگویند مامون در ابتدا قصد خیرى داشته از ان استفاده مى کنند.
2. احتمال دیگر در واگذاری ولیعهدی به امام رضا علیه السلام
جرجى زیدان : اساساً مأمون در این قضیه اختیارى نداشته، ابتکار از مأمون نبوده، ابتکار از فضل بن سهل ذوالریاستین وزیر مأمون بوده است که آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل على بدرفتار کردند، چنین کردند چنان کردند، حالا سزاوار است که تو افضل آل على را که امروز على بن موسى الرضا است بیاورى و ولایتعهد را به او واگذار کنى، و مأمون قلباً حاضر نبود اما چون فضل این را خواسته بود چارهاى ندید.
تا اینجا ما دو احتمال ذکر کردیم: یکى اینکه ابتکار از مأمون بود و مأمون صمیمیت داشت به خاطر آن نذر و عهدى که کرده بود، حال یا بعدها منحرف شد، که شیخ صدوق و دیگران این نظر را قبول کردهاند، و یا به صمیمیت خودش تا آخر باقى ماند، که بعضى از مستشرقین اینطور عقیده دارند.
دوم اینکه اصلًا ابتکار از مأمون نبود، ابتکار از فضل بن سهل بود؛ که برخى گفتهاند فضل، شیعى و صمیمى بود، و بعضى مىگویند نه، فضل سوء نیت خطرناکى داشت
3. احتمال سوم
الف) جلب نظر ایرانیان
احتمال دیگر این است که ابتکار از خود مأمون بود و مأمون از اول صمیمیت نداشت و به خاطر یک سیاست مُلکدارى این موضوع را درنظر گرفت
مأمون یک جوان بیست و هشت ساله و کمتر از سى ساله است، و حضرت رضا سنشان در حدود پنجاه سال است
به حسب تاریخ- نه به حسب حدیث- لقب «رضا» را مأمون به حضرت رضا داد، یعنى روزى که حضرت را به ولایتعهد نصب کرد گفت که بعد از این ایشان را به لقب «الرضا» بخوانید، مىخواست آن خاطره ایرانیها را از حدود نود سال پیش که تحت عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضى من آل محمد» قیام کردند زنده کند که ببینید! من دارم خواسته هشتاد نود ساله شما را احیاء مىکنم . مأمون پیش خود مىگوید: به حسب ظاهر، ولایتعهدى این آدم براى من خطرى ندارد، حداقل بیست سال از من بزرگتر است، گیرم که این چند سال هم بماند، او قبل از من خواهد مُرد. او قبل از من خواهد مُرد.
ب) فرونشاندن قیامهاى علویین
مأمون براى اینکه علویین را راضى کند و آرام نگاه دارد و یا لااقل در مقابل مردم خلع سلاح کرده باشد [دست به این کار زد]. وقتى که رأس علویون را بیاورد در دستگاه خودش، قهراً آنها مىگویند پس ما هم سهمى در این خلافت داریم
«زیدالنار» برادر حضرت رضا را عفوکرد
ج) خلع سلاح کردن حضرت
مسأله خلع سلاح کردن خود حضرت رضاست و این در روایات ما هست که حضرت رضا روزى به خود مأمون فرمود هدف تو این است
مردمى که همیشه مىگویند خلافت حق آل على است، اگر آنها خلیفه شوند دنیا گلستان خواهد شد، عدالت اینچنین برپا خواهد شد و از این حرفها. مأمون خواست حضرت رضا را بیاورد در منصب ولایتعهد تا بعد مردم بگویند: نه، اوضاع فرقى نکرد، چیزى نشد؛ و یا [آل على علیه السلام را] متهم کند که اینها تا دست خودشان کوتاه است این حرفها را مىزنند ولى وقتى که دست خودشان هم رسید دیگر ساکت مىشوند و حرفى نمىزنند.
مسلّمات تاریخ
1. احضار امام از مدینه به مرو
با مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است. یک نفر ننوشته که قبلًا در مدینه مکاتبه یا مذاکرهاى با امام شده بود
در مرو براى اولین بار موضوع را با امام در میان گذاشت. نه تنها امام را، عده زیادى از آل ابى طالب را دستور داد از مدینه، تحت نظر و بدون اختیار خودشان حرکت دادند [و به مرو] آوردند. حتى مسیرى که براى حضرت رضا انتخاب کرد یک مسیر مشخصى بود که حضرت از مراکز شیعه نشین عبور نکند، زیرا از خودشان مىترسیدند. دستور داد که حضرت را از طریق کوفه نیاورند، از طریق بصره و خوزستان و فارس بیاورند به نیشابور
وقتى در مرو مامون جریان ولایتعهدى را براى امام مطرح کرد عده اى از یاران مامون هم بودند که به شدت مخالفت کردند . تمام اینها در کمال صراحت گفتند ما صددرصد مخالفیم، و جواب تندى دادند. اولى را گردن زد. دومى را خواست. او مقاومت کرد. وى را نیز گردن زد. به همین «جلودى» رسید. حضرت رضا کنار مأمون نشسته بودند. آهسته به او گفتند: از این صرف نظر کن. جلودى گفت: یا امیرالمؤمنین! من یک خواهش از تو دارم، تو را به خدا حرف این مرد را درباره من نپذیر. مأمون گفت: قَسمت عملى است که هرگز حرف او را دربارهات نمىپذیرم. (او نمىدانست که حضرت شفاعتش را مىکند.) همان جا گردنش را زد.
2. امتناع حضرت از ولایتعهدی
مسئله ولایتعهدى در مرو براى امام که در میان گذاشته شد حضرت شدیداً ابا کرد.حضرت امتناع کرد و قبول نمىکرد. آخرش گفتند:چه مىگویى؟! این قضیه اختیارى نیست، ما مأموریت داریم که اگر امتناع کنى همین جا گردنت را بزنیم
یکدفعه هم گفت: چرا قبول نمىکنى «1»؟! مگر جدت على بن ابى طالب در شورا شرکت نکرد؟
3.شرط گذاشتن حضرت
از مسلّمات تاریخ این است که حضرت رضا شرط کرد و این شرط را هم قبولاند که من به این شکل قبول مىکنم که در هیچ کارى مداخله نکنم و مسؤولیت هیچ کارى را نپذیرم
4.طرز رفتار حضرت بعد از ولایتعهدی
مأمون یک نماز عیدى ازحضرت تقاضا کرد، امام فرمود: این برخلاف عهد و پیمان من است، او گفت: اینکه شما هیچ کارى را قبول نمىکنید مردم پشت سر ما یک حرفهایى مىزنند، باید شما قبول کنید، و حضرت فرمود: بسیار خوب، این نماز را قبول مىکنم، که به شکلى هم قبول کرد که خود مأمون و فضل پشیمان شدند و گفتند اگر این برسد به آنجا انقلاب مىشود، آمدند جلوى حضرت را گرفتند و ایشان را از بین راه برگرداندند و نگذاشتند که از شهر خارج شوند.
روزى معین شد که مردم بیایند و با امام به عنوان ولیعهد بیعت کنند امام دستشان را به حالت مخصوصى گرفتند مامون گفت دستتان را دراز کنید حضرت فرمود جدم رسول الله اینگونه بیعت مى گرفتند بعد مامون از حضرت خواست که خطبه اى بخوانند و توقع داشت که حضرت از کار مامون تعریف و تمجید کند
بخش دوم ولایتعهدی امام رضا علیه السلام
مرور چند مسئله قطعی :
ولایتعهدی از جانب امام رضا علیه السلام مطرح نشد بلکه مامون پیشنهاد داد . احتمالا اول هم خلافت را پیشنهاد کرد و پس از امتناع حضرت ولی عهدی را مطرح کرد. آن هم به این شکل که عده ای را از خراسان قدیم از این سرزمینهایى که امروز جزء روسیه به شمار مىرود، می فرستد به مدینه حتى خط سیرى را هم که حضرت را عبور مىدهند قبلا مشخص مىکنند که از شهرستانها و از راههایى عبور دهند که شیعه در آن کمتر وجود دارند یا وجود ندارند . وقتى که [این گروه را] وارد مرو مىکنند، حضرت رضا را جدا در یک منزل اسکان مىدهند و دیگران را در جاى دیگر وقتى مأمون گفت من اینجور فکر کردم که خودم را از خلافت عزل کنم و تو را به جاى خودم نصب کنم و با تو بیعت نمایم، امام فرمود: یا تو در خلافت ذى حقى و یا ذى حق نیستى. اگر این خلافت واقعاً از آنِ توست و تو ذى حقى و این خلافت یک خلافت الهى است، حق ندارى چنین جامهاى را که خدا براى تن تو تعیین کرده است به غیر خودت بدهى؛ و اما اگر از آن تو نیست باز هم حق ندارى بدهى. چیزى را که از آن تو نیست تو چرا به کسى بدهى؟
سپس مأمون تهدید کرد و در تهدید خود استدلال را با تهدید مخلوط نمود جملهاى گفت که در آن، هم استدلال بود و هم تهدید، و آن این بود که گفت: «جدت على بن ابى طالب در شورا شرکت کرد (در شوراى شش نفرى) و عمر که خلیفه وقت بود تهدید کرد، گفت: در ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر تصمیم نگرفتند یا بعضى از آنها از تصمیم اکثریت تمرد کردند ابوطلحه انصارى مأمور است که گردنشان را بزند.»
خطبه زیبای امام در مجلس بیعت
مجلس با شکوهی که مامون برگزار کرده بود. تمام سران مملکتى از وزرا و سران سپاه و شخصیتها را دعوت مىکند و همه با لباسهاى سبز- که شعارى بود که آن وقت مقرر کردند- شرکت مىکنند (البته اینکه لباس سبز چرا، بعضى مىگویند این، تدبیر فضل بن سهل بود، زیرا شعار خود عباسیها لباس سیاه بود، فضل از آن روز دستور داد که همه با لباس سبز بیایند؛ و گفتهاند در این تدبیر، روح زردشتیگرى وجود داشت و رنگ سبز شعار مجوسیها بود. ولى من نمىدانم این سخن چقدر اساس دارد.) . اول کسى را که دستور داد بیاید با حضرت رضا به عنوان ولایتعهد بیعت کند پسرش عباس بن مأمون بود که ظاهرا قبلًا ولیعهد یا نامزد ولایتعهد بود؛ و بعد دیگران یک یک آمدند و بیعت کردند. سپس شعرا و خطبا آمدند و شعرهاى بسیار عالى خواندند و خطابههاى بسیار غرّا انشاء کردند. بعد قرار شد خود حضرت خطابهاى بخواند. حضرت برخاست و در یک سطرونیم فقط، صحبت کرد که جملاتش درواقع ایراد به تمام کارهاى آنها بود
مضمونش این است: «ما (یعنى ما اهل بیت، ما ائمه) حقى داریم بر شما مردم به اینکه ولىّ امر شما باشیم: معنایش این است که این حق اصلا مال ما هست و چیزى نیست که مأمون بخواهد به ما واگذار کند. و شما در عهده ما حقى دارید. حق شما این است که ما شما را اداره کنیم. و هرگاه شما حق ما را به ما دادید- یعنى هر وقت شما ما را به عنوان خلیفه پذیرفتید- بر ما لازم مىشود که آن وظیفه خودمان را درباره شما انجام دهیم، والسلام»
مسائل مشکوک ماجرای ولیعهدی
نظرات راجع به اینکه چه کسی این نظریه را مطرح کرد:
الف) فضل بن سهل
عده ای می گویند: اینکه امام رضا علیه السلام ولیعهد شود نظر فضل بن سهل ذوالریاستین سرخسى بود و او بود که بر مأمون تحمیل کرد. از باب اینکه وزیر بسیار مقتدرى بود و لشکریان مأمون که اکثریت قریب به اتفاقشان ایرانى بودند تحت نظر این وزیر بودند و او هر نظرى که داشت مىتوانست تحمیل کند. حال او چرا این کار را کرد؟ بعضى- که البته این احتمال خیلى ضعیف استگو اینکه افرادى مثل «جرجى زیدان» و حتى «ادوارد براون» قبول کردهاند- مىگویند: اصلًا فضل بن سهل شیعه بوده [و در این موضوع] حسن نیت داشت و مىخواست واقعاً خلافت را [به خاندان علوى] منتقل کند.
اگر این فرض صحیح باشد باید حضرت رضا با فضل بن سهل همکارى کند، به جهت اینکه وسیله کاملا آماده شده است که خلافت به علویین منتقل شود؛ و حتى نباید بگوید من قبول نمىکنم تا تهدید به قتلش کنند و بعد هم که قبول کرد بگوید باید جنبه تشریفاتى داشته باشد، من در کارها مداخله نمىکنم؛ بلکه باید جداً قبول کند، در کارها هم مداخله نماید و مأمون را عملا از خلافت خلع ید کند.
البته باید توجه داشت که ممالک اسلامی فقط خراسان نبود بلکه بعد از ری و بخشهای عراق ، حجاز و یمن و مصر وسوریه ، نظری مخالف با نظر ایرانیان داشتند . در بغداد نمایندگان عباسی تا فهمیدند که مامون امام را بعنوان ولیعهد قرار داده ، نماینده مامون را عزل کردند.
لذا این فرض بر فرض وجودش غلط است. اولا ابتکار عمل از او نبوده است ثانیا فضل شیعه نبوده ، تازه مسلمان بوده که حتی می خواسته با این کار ایران را برگرداند به ایران قبل از اسلام . در اینصورت اگر بخواهیم جلوی خطر بیشتر را بگیریم می گوییم امام باید با مامون همکاری کند چون هر چه باشد مامون خلیفه مسلمان است .
احساس امام نسبت به فضل و مامون
روایات ما این مطلب را تأیید مىکند که حضرت رضا از فضل بن سهل بیشتر تنفر داشت تا مأمون، و در مواردى که میان فضل بن سهل و مأمون اختلاف پیش مىآمد، حضرت طرف مأمون را مىگرفت. در روایات ما هست که فضل بن سهل و یک نفر دیگر به نام هشام بن ابراهیم آمدند نزد حضرت رضا و گفتند که خلافت حق شماست، اینها همهشان غاصبند، شما موافقت کنید، ما مأمون را به قتل مىرسانیم و بعد شما رسماً خلیفه باشید. حضرت به شدت این دو نفر را طرد کرد. اینها بعد فهمیدند که اشتباه کردهاند، فوراً رفتند نزد مأمون، گفتند: ما نزد على بن موسى بودیم، خواستیم او را امتحان کنیم، این مسأله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو حسن نیت دارد یا نه. دیدیم نه، حسن نیت دارد. به او گفتیم بیا با ما همکارى کن تا مأمون را بکشیم، او ما را طرد کرد. و بعد حضرت رضا در ملاقاتى که با مأمون داشتند- و مأمون هم سابقه ذهنى داشت- قضیه را طرح کردند و فرمودند اینها آمدند و دروغ مىگویند، جدى مىگفتند؛ و بعد حضرت به مأمون فرمود که از اینها احتیاط کن.
ب) مامون
اینکه بگوییم مأمون حسن نیت داشت و تا آخر هم بر حسن نیت خود باقى بود سخن غیرقابل قبولى است . حداکثر این است که بگوییم در ابتدا حسن نیت داشت ولى در انتها تغییر عقیده داد. شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا عقیدهاش این است که مأمون در ابتدا حسن نیت داشت، واقعاً نذرى کرده بود، در آن گرفتار شدیدى که با برادرش امین پیدا کرد نذر کرد که اگر خدا او را بر برادرش امین پیروز کند خلافت را به اهلش برگرداند، و اینکه حضرت رضا [از قبول ولایتعهد] امتناع کرد از این جهت بود که مىدانست که او تحت تأثیر احساسات آنى قرار گرفته و بعد پشیمان مىشود
البته بیشتر علما با این نظر شیخ صدوق و دیگران موافق نیستند و معتقدند که مأمون از اول حسن نیت نداشت و یک نیرنگ سیاسى در کار بود.
انگیزه های سیاسی:
مىخواست نهضتهاى علویین را به این وسیله فروبنشاند؟
آیا مىخواست به این وسیله حضرت رضا را بدنام کند؟ حضرت رضا در یکى از سخنانشان به مأمون فرمودند: «من مىدانم تو مىخواهى به این وسیله مرا خراب کنى» که مأمون عصبانى و ناراحت شد و گفت: این حرفها چیست که تو مىگویى؟! چرا این نسبتها را به ما مىدهى؟!
سوال : چرا وقتی مامون به حضرت عرض کرد که اگر ولایتعهدی را نپذیری تو را می کشم ، حضرت نفرمود خب بکش؟
از نظر شرعى: مىدانیم که خود را به کشتن دادن یعنى کارى کردن که منجر به قتل خود شود، گاهى جایز مىشود اما در شرایطى که اثر کشته شدن بیشتر باشد از زنده ماندن، یعنى امر دایر باشد که یا شخص کشته شود و یا فلان مفسده بزرگ را متحمل گردد.
یک وقت کسى به جایى مىرسد که بدون اختیار خودش او را مىکشند ، ولى یک وقت در شرایطى قرار مىگیرد که میان یکى از دو امر مختار و مخیّر است، خودش باید انتخاب کند، یا کشته شدن را و یا اختیار این کار را.
حضرت رضا مخیّر مىشود میان یکى از دو کار: یا چنین ولایتعهدى را- که من تعبیر مىکنم به «ولایتعهد نچسب» و از مسلّمات تاریخ است- بپذیرد و یا کشته شدن که بعد هم تاریخ بیاید او را محکوم کند. . به نظر من مسلّم اوّلى را باید انتخاب کند. چرا آن را انتخاب نکند؟! صرف همکارى کردن با شخصى مثل مأمون که ما مىدانیم گناه نیست، نوع همکارى کردن مهم است.
استدلال حضرت رضا علیه السلام
برخى به حضرت رضا اعتراض کردند که چرا همین مقدار اسم تو آمد جزء اینها؟
فرمود: آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیاء پیغمبران؟ گفتند: پیغمبران. فرمود:
یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفتند: پادشاه مشرک.
فرمود: آن کسى که همکارى را با تقاضا بکند بالاتر است یا کسى که به زور به او تحمیل کنند؟ گفتند: آن کسى که با تقاضا بکند. فرمود: یوسف صدّیق پیغمبر است، عزیز مصر کافر و مشرک بود، و یوسف خودش تقاضا کرد که: اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الْارْضِ انّى حَفیظٌ عَلیمٌ (یوسف 55)
؛ چون مىخواست پستى را اشغال کند که از آن پست حسن استفاده کند. تازه عزیز مصر کافر بود، مأمون مسلمان فاسقى است؛ یوسف پیغمبر بود، من وصىّ پیغمبر هستم؛ او پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند. صرف این قضیه که نمىشود مورد ایراد واقع شود.