زندگی امام حسن مجتبی علیه السلام 1
کمتر به چشم میخورد که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم در روایتی فقط یکی از حسنین علیهما السلام را فضیلت دهد یا توصیف کند.
احادیث فراوانی در باره فضیلت امام حسن مجتبی علیه السلام نقل شده که به دو مورد از آنها اشاره خواهیم کرد:
قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم : الولد ریحانه ، وریحانتی الحسن و الحسین
فرزند گل خوشبو است و گل خوشبوی من حسن و حسین هستند.
قال رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم: حسن منی و أنا منه أحب الله من أحبه...
حسن از من است و من از اویم . خدا دوست دارد هرکس که اورا دوست دارد.
داستانی از حسنین علیهما السلام با بلال حبشی
بلال مؤذن رسول الله صلی الله علیه وآله بعد از رحلت حضرت در مدینه نماند و به شام رفت .
شبی در خواب رسول الله صلی الله علیه وآله را دید. حضرت به بلال فرمود: ما هذه الجفوه یابلال! ما لک أن تزورنا؟(ای بلال این چه جفایی است در حق ما می کنی ؟ چرا به زیارت ما نمی آیی؟)
بلال به سمت مدینه به راه افتاد.بعد از مدتی که رسید بر سر قبر حضرت رفت و گریست . نیمه های شب بود حسنین علیهماالسلام آمدند و فرمودند: نشتهی أن تؤذن فی السحر! ما میل داریم که در هنگام سحر اذان بگویی)
بلال شروع کرد به اذان گفتن و چون گفت:الله اکبر الله اکبر شهر مدینه به گریه و لرزه درآمد . زن ومرد در آن سحر از خانه خود با حال اضطراب از خانه بیرون آمدند و با شنیدن أشهد أن محمدا رسول الله گریه هایشان بیشتر شد.
چون مبنا بر اختصار است لذا برای اطلاع از زندگی حضرت مجتبی علیه السلام از رحلت رسول خدا صلی الله علیه وآله تا آغاز حکومت امیرالمومنین علیه السلام به کتب مفصل تر مراجعه کنید.
امامت امیرالمومنین علیه السلام
حکومت امیرالمومنین علیه السلام ، مورد پذیرش سلطنت طلبان و آنهایی که منافعشان به خطر افتاده بود قرار نگرفت لذا به رهبری عایشه و طلحه وزبیر ، بصره را مقر حکمفرمایی خود کردند. حضرت علی علیه السلام هم با سه هزار نفر به صحرای ربذه رفت تا در مقابل سرکشی های آنان بایستد. امام مجتبی علیه السلام از طرف پدر مأمور شد که نامه حضرت را در مسجد کوفه برای دعوت کوفیان به یاری ایشان قرائت بفرمایند.
که خطبه ایشان در منابع موجود است.
این عمل چند بار تکرار شد اما کوفیان حاضر به یاری دین خدا نشدند.
جنگ جمل
راهنمایی ها و ارشادات امیر المومنین علیه السلام در دل سیاه اهل بصره و کوفه و اصحاب جمل کارساز نشد لذا حضرت برای جنگ آماده شدند که در همان لحظات اول بسیاری از یاران طلحه و زبیر به درک واصل شدند. حضرت متوجه شدندکه عده ای از سپاه دشمن بیش از حد از شتر عایشه مراقبت میکنند لذا دریافت که تا آن شتر زنده است سپاه تسلیم نخواهد شد لذا پرچم سپاه اسلام را به فرزند خود محمد بن حنفیه داد و او را برای کشتن آن شتر به میدان فرستاد . محمد رفت اما بعد از چند لحظه بواسطه دفاع بنو ضبه از شتر عایشه ، مجبور به بازگشت شد. امام حسن علیه السلام جلو آمد و نیزه را از پدر طلبید و پرچم را بدست گرفت و به سمت عایشه و شترش حمله ور شد . چیزی نگذشت که با نیزه خون آلود (که دال بر کشته شدن آن شتر بود) بازگشت.محمد با دیدن این صحنه خجالت کشید اما حضرت امیر علیه السلام فرمود: لاتأنف فإنه ابن النبی و انت ابنی...(ناراحت نشو! که او فرزند پیغمبر است و تو فرزند علی هستی!)
در زمانیکه حضرت علی علیه السلام در بصره مستقر شدند (بواسطه شکست دشمن) مدتی بیمار شدند که امام حسن علیه السلام امامت مردم را به عهده داشتند.
کلام حضرت پیش از جنگ صفین محضر امیرالمومنین علیه السلام
حضرت علی علیه السلام که دیدند نامه نگاریها به شما برای آرام کردن معاویه نتیجه ای ندارد بلکه معاویه کمر به جنگ با حضرت بسته، از یاران خود کمک خواست. هرکدام کلامی داشتند عده ای مبنی بر همراهی حضرت و آمادگی برای جنگ ، و عده به مخالفت با مقابله و درگیری.
امام حسن علیه السلام نیز فرمودند: فانه لم یجتمع قوم قط علی امر واحد الا اشتد امرهم و استحکمت عقدتهم فاحتشدوا فی قتال عدوکم معاویه و جنوده ، فانه قد حضر و لا تخاذلوا فان الخذلان یقطع نیاط العله، و کفاهم جوائح الذله ، و هداهم الی معالم المله ثم انشد:
والصلح تأخذ منه مارضیت به والحرب یکفیک من أنفاسها جرع
ترجمه: هیچ مردمی بر چیزی مجتمع و متحد نشدند جز آنکه کارشان محکم شود و گره ایشان مستحکم گردد.پس آماده شوید برای جنگیدن با دشمنان؛ یعنی معاویه و لشکریانش که وقت آن رسیده و دست از یاری یکدیگر برندارید که این کار دلهارا پریشان می کند. براستی که بسوی نیزه ها رفتن شجاعت و پایداری است . نیرومند نشوند مردمی جز آنکه خداوند بیماری را از آنها بردارد و آثار مصیبت بارخواری را از ایشان کفایت کند و به نشانه های شریعت راهنماییشان کند.
جنگ صفین
پرچمدار میمنه (سمت راست) سپاه امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام ، امام حسن بن علی علیهماالسلام بود.
معاویه خواست امام حسن علیه السلام را بیازماید لذا عبیدالله بن عمر را فرستاد تا قول خلافت به امام مجتبی علیه السلام بدهد. حضرت علیه السلام فرمود : گویا تورا می نگرم که امروز یا فردا کشته خواهی شد!براستی که شیطان این حال را برای تو آرایش کرده و فریب داده تا خود را معطر ساخته و جایگاهت را زنان اهل شام ببینند و بزودی خدایت بر زمین افکند و کشته ات را بصورت بروی خاک اندازد.
عبیدالله نزد معاویه بازگشت و گفت: إنه إبن أبیه ...(او پسر پدرش-علی-است)
آن روز به پایان نرسیده بود که شخصی از سپاه امیرالمومنین علیه السلام نیزه ای در چشم عبیدالله زد و اورا به زمین دوخت و پای اورا به است خود بست!!!( همانگونه که خبر داد امام مجتبی علیه السلام از آینده )
در این جنگ زمانی رسید که حمله عمومی بود! امام مجتبی علیه السلام هم خود را آماده می کردند که به میدان بروند . حضرت علی علیه السلام نگران شدند و فرمودند: جلوی این پسر را بگیرید که من از آمدن این دو (حسن و حسین) دریغ دارم. مبادا به خاطر این دو، نسل رسول الله صلی الله علیه وآله قطع شود
www.ba133.blog.ir