گروه فرهنگی تبلیغی فاطمیون
حوزه علمیه قم
بخش اول ولایتعهدی امام رضا علیه السلام
احتمالات علل واگذاری ولایتعهدی به علی بن موسی الرضا علیه السلام
1. یکى اینکه ابتکار از مأمون بود و مأمون صمیمیت داشت به خاطر آن نذر و عهدى که کرده بود، حال یا بعدها منحرف شد، که شیخ صدوق و دیگران این نظر را قبول کردهاند، و یا به صمیمیت خودش تا آخر باقى ماند، که بعضى از مستشرقین اینطور عقیده دارند.
سیره هارون و مامون در برخورد با امام رضا علیه السلام
شخصى از مأمون پرسید که تو تشیع را از چه کسى آموختى؟ گفت: از پدرم هارون.
به موسى بن جعفر چنین ارادت داشت، در عین حال با موسى بن جعفر به بدترین شکل عمل مىکرد. من یک وقت به پدرم گفتم تو که چنین اعتقادى درباره این آدم دارى پس چرا با او اینجور رفتار مىکنى؟ گفت: الْمُلْکُ عَقیمٌ (مثلى است در عرب) یعنى مُلک فرزند نمىشناسد تا چه رسد به چیز دیگر. گفت:
پسرک من! اگر تو که فرزند من هستى با من بر سر خلافت به منازعه برخیزى، آن چیزى را که چشمانت در او هست از روى تنت برمىدارم، یعنى سرت را از تنت جدا مىکنم.
پس در اینکه در مأمون تمایل شیعى بوده شکى نیست، منتها به او مىگویند «شیعه امام کُش». مگر مردم کوفه تمایل شیعى نداشتند و امام حسین را کشتند؟! و در این که مأمون مرد عالم و علم دوستى بوده نیز شکى نیست و این سبب شده که بسیارى از فرنگیها معتقد بشوند که مأمون روى عقیده و خلوص نیت، ولایتعهد را به حضرت رضا تسلیم کرد و حوادث روزگار مانع شد، زیرا حضرت رضا به اجل طبیعى از دنیا رفت و موضوع منتفى شد. ولى این مطلب البته از نظر علماى شیعه درست نیست، قرائن هم برخلاف آن است. اگر مطلب تا این مقدار صمیمى و جدى مىبود عکس العمل حضرت رضا در مسأله قبول ولایتعهد به این شکل نبود که بود. ما مىبینیم حضرت رضا قضیه را به شکلى که جدى باشد تلقى نکردهاند.
نظر شیخ مفید و شیخ صدوق
شیخ مفید و شیخ صدوق آن را قبول کردهاند- این است که مأمون در ابتداى امر صمیمیت داشت ولى بعد پشیمان شد استغفار وتوبه مامون داستانى دارد که انهایى که میگویند مامون در ابتدا قصد خیرى داشته از ان استفاده مى کنند.
2. احتمال دیگر در واگذاری ولیعهدی به امام رضا علیه السلام
جرجى زیدان : اساساً مأمون در این قضیه اختیارى نداشته، ابتکار از مأمون نبوده، ابتکار از فضل بن سهل ذوالریاستین وزیر مأمون بوده است که آمد به مأمون گفت: پدران تو با آل على بدرفتار کردند، چنین کردند چنان کردند، حالا سزاوار است که تو افضل آل على را که امروز على بن موسى الرضا است بیاورى و ولایتعهد را به او واگذار کنى، و مأمون قلباً حاضر نبود اما چون فضل این را خواسته بود چارهاى ندید.
تا اینجا ما دو احتمال ذکر کردیم: یکى اینکه ابتکار از مأمون بود و مأمون صمیمیت داشت به خاطر آن نذر و عهدى که کرده بود، حال یا بعدها منحرف شد، که شیخ صدوق و دیگران این نظر را قبول کردهاند، و یا به صمیمیت خودش تا آخر باقى ماند، که بعضى از مستشرقین اینطور عقیده دارند.
دوم اینکه اصلًا ابتکار از مأمون نبود، ابتکار از فضل بن سهل بود؛ که برخى گفتهاند فضل، شیعى و صمیمى بود، و بعضى مىگویند نه، فضل سوء نیت خطرناکى داشت
3. احتمال سوم
الف) جلب نظر ایرانیان
احتمال دیگر این است که ابتکار از خود مأمون بود و مأمون از اول صمیمیت نداشت و به خاطر یک سیاست مُلکدارى این موضوع را درنظر گرفت
مأمون یک جوان بیست و هشت ساله و کمتر از سى ساله است، و حضرت رضا سنشان در حدود پنجاه سال است
به حسب تاریخ- نه به حسب حدیث- لقب «رضا» را مأمون به حضرت رضا داد، یعنى روزى که حضرت را به ولایتعهد نصب کرد گفت که بعد از این ایشان را به لقب «الرضا» بخوانید، مىخواست آن خاطره ایرانیها را از حدود نود سال پیش که تحت عنوان «الرضا من آل محمد» یا «الرضى من آل محمد» قیام کردند زنده کند که ببینید! من دارم خواسته هشتاد نود ساله شما را احیاء مىکنم . مأمون پیش خود مىگوید: به حسب ظاهر، ولایتعهدى این آدم براى من خطرى ندارد، حداقل بیست سال از من بزرگتر است، گیرم که این چند سال هم بماند، او قبل از من خواهد مُرد. او قبل از من خواهد مُرد.
ب) فرونشاندن قیامهاى علویین
مأمون براى اینکه علویین را راضى کند و آرام نگاه دارد و یا لااقل در مقابل مردم خلع سلاح کرده باشد [دست به این کار زد]. وقتى که رأس علویون را بیاورد در دستگاه خودش، قهراً آنها مىگویند پس ما هم سهمى در این خلافت داریم
«زیدالنار» برادر حضرت رضا را عفوکرد
ج) خلع سلاح کردن حضرت
مسأله خلع سلاح کردن خود حضرت رضاست و این در روایات ما هست که حضرت رضا روزى به خود مأمون فرمود هدف تو این است
مردمى که همیشه مىگویند خلافت حق آل على است، اگر آنها خلیفه شوند دنیا گلستان خواهد شد، عدالت اینچنین برپا خواهد شد و از این حرفها. مأمون خواست حضرت رضا را بیاورد در منصب ولایتعهد تا بعد مردم بگویند: نه، اوضاع فرقى نکرد، چیزى نشد؛ و یا [آل على علیه السلام را] متهم کند که اینها تا دست خودشان کوتاه است این حرفها را مىزنند ولى وقتى که دست خودشان هم رسید دیگر ساکت مىشوند و حرفى نمىزنند.
مسلّمات تاریخ
1. احضار امام از مدینه به مرو
با مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است. یک نفر ننوشته که قبلًا در مدینه مکاتبه یا مذاکرهاى با امام شده بود
در مرو براى اولین بار موضوع را با امام در میان گذاشت. نه تنها امام را، عده زیادى از آل ابى طالب را دستور داد از مدینه، تحت نظر و بدون اختیار خودشان حرکت دادند [و به مرو] آوردند. حتى مسیرى که براى حضرت رضا انتخاب کرد یک مسیر مشخصى بود که حضرت از مراکز شیعه نشین عبور نکند، زیرا از خودشان مىترسیدند. دستور داد که حضرت را از طریق کوفه نیاورند، از طریق بصره و خوزستان و فارس بیاورند به نیشابور
وقتى در مرو مامون جریان ولایتعهدى را براى امام مطرح کرد عده اى از یاران مامون هم بودند که به شدت مخالفت کردند . تمام اینها در کمال صراحت گفتند ما صددرصد مخالفیم، و جواب تندى دادند. اولى را گردن زد. دومى را خواست. او مقاومت کرد. وى را نیز گردن زد. به همین «جلودى» رسید. حضرت رضا کنار مأمون نشسته بودند. آهسته به او گفتند: از این صرف نظر کن. جلودى گفت: یا امیرالمؤمنین! من یک خواهش از تو دارم، تو را به خدا حرف این مرد را درباره من نپذیر. مأمون گفت: قَسمت عملى است که هرگز حرف او را دربارهات نمىپذیرم. (او نمىدانست که حضرت شفاعتش را مىکند.) همان جا گردنش را زد.
2. امتناع حضرت از ولایتعهدی
مسئله ولایتعهدى در مرو براى امام که در میان گذاشته شد حضرت شدیداً ابا کرد.حضرت امتناع کرد و قبول نمىکرد. آخرش گفتند:چه مىگویى؟! این قضیه اختیارى نیست، ما مأموریت داریم که اگر امتناع کنى همین جا گردنت را بزنیم
یکدفعه هم گفت: چرا قبول نمىکنى «1»؟! مگر جدت على بن ابى طالب در شورا شرکت نکرد؟
3.شرط گذاشتن حضرت
از مسلّمات تاریخ این است که حضرت رضا شرط کرد و این شرط را هم قبولاند که من به این شکل قبول مىکنم که در هیچ کارى مداخله نکنم و مسؤولیت هیچ کارى را نپذیرم
4.طرز رفتار حضرت بعد از ولایتعهدی
مأمون یک نماز عیدى ازحضرت تقاضا کرد، امام فرمود: این برخلاف عهد و پیمان من است، او گفت: اینکه شما هیچ کارى را قبول نمىکنید مردم پشت سر ما یک حرفهایى مىزنند، باید شما قبول کنید، و حضرت فرمود: بسیار خوب، این نماز را قبول مىکنم، که به شکلى هم قبول کرد که خود مأمون و فضل پشیمان شدند و گفتند اگر این برسد به آنجا انقلاب مىشود، آمدند جلوى حضرت را گرفتند و ایشان را از بین راه برگرداندند و نگذاشتند که از شهر خارج شوند.
روزى معین شد که مردم بیایند و با امام به عنوان ولیعهد بیعت کنند امام دستشان را به حالت مخصوصى گرفتند مامون گفت دستتان را دراز کنید حضرت فرمود جدم رسول الله اینگونه بیعت مى گرفتند بعد مامون از حضرت خواست که خطبه اى بخوانند و توقع داشت که حضرت از کار مامون تعریف و تمجید کند
بخش دوم ولایتعهدی امام رضا علیه السلام
مرور چند مسئله قطعی :
ولایتعهدی از جانب امام رضا علیه السلام مطرح نشد بلکه مامون پیشنهاد داد . احتمالا اول هم خلافت را پیشنهاد کرد و پس از امتناع حضرت ولی عهدی را مطرح کرد. آن هم به این شکل که عده ای را از خراسان قدیم از این سرزمینهایى که امروز جزء روسیه به شمار مىرود، می فرستد به مدینه حتى خط سیرى را هم که حضرت را عبور مىدهند قبلا مشخص مىکنند که از شهرستانها و از راههایى عبور دهند که شیعه در آن کمتر وجود دارند یا وجود ندارند . وقتى که [این گروه را] وارد مرو مىکنند، حضرت رضا را جدا در یک منزل اسکان مىدهند و دیگران را در جاى دیگر وقتى مأمون گفت من اینجور فکر کردم که خودم را از خلافت عزل کنم و تو را به جاى خودم نصب کنم و با تو بیعت نمایم، امام فرمود: یا تو در خلافت ذى حقى و یا ذى حق نیستى. اگر این خلافت واقعاً از آنِ توست و تو ذى حقى و این خلافت یک خلافت الهى است، حق ندارى چنین جامهاى را که خدا براى تن تو تعیین کرده است به غیر خودت بدهى؛ و اما اگر از آن تو نیست باز هم حق ندارى بدهى. چیزى را که از آن تو نیست تو چرا به کسى بدهى؟
سپس مأمون تهدید کرد و در تهدید خود استدلال را با تهدید مخلوط نمود جملهاى گفت که در آن، هم استدلال بود و هم تهدید، و آن این بود که گفت: «جدت على بن ابى طالب در شورا شرکت کرد (در شوراى شش نفرى) و عمر که خلیفه وقت بود تهدید کرد، گفت: در ظرف سه روز باید اهل شورا تصمیم بگیرند و اگر تصمیم نگرفتند یا بعضى از آنها از تصمیم اکثریت تمرد کردند ابوطلحه انصارى مأمور است که گردنشان را بزند.»
خطبه زیبای امام در مجلس بیعت
مجلس با شکوهی که مامون برگزار کرده بود. تمام سران مملکتى از وزرا و سران سپاه و شخصیتها را دعوت مىکند و همه با لباسهاى سبز- که شعارى بود که آن وقت مقرر کردند- شرکت مىکنند (البته اینکه لباس سبز چرا، بعضى مىگویند این، تدبیر فضل بن سهل بود، زیرا شعار خود عباسیها لباس سیاه بود، فضل از آن روز دستور داد که همه با لباس سبز بیایند؛ و گفتهاند در این تدبیر، روح زردشتیگرى وجود داشت و رنگ سبز شعار مجوسیها بود. ولى من نمىدانم این سخن چقدر اساس دارد.) . اول کسى را که دستور داد بیاید با حضرت رضا به عنوان ولایتعهد بیعت کند پسرش عباس بن مأمون بود که ظاهرا قبلًا ولیعهد یا نامزد ولایتعهد بود؛ و بعد دیگران یک یک آمدند و بیعت کردند. سپس شعرا و خطبا آمدند و شعرهاى بسیار عالى خواندند و خطابههاى بسیار غرّا انشاء کردند. بعد قرار شد خود حضرت خطابهاى بخواند. حضرت برخاست و در یک سطرونیم فقط، صحبت کرد که جملاتش درواقع ایراد به تمام کارهاى آنها بود
مضمونش این است: «ما (یعنى ما اهل بیت، ما ائمه) حقى داریم بر شما مردم به اینکه ولىّ امر شما باشیم: معنایش این است که این حق اصلا مال ما هست و چیزى نیست که مأمون بخواهد به ما واگذار کند. و شما در عهده ما حقى دارید. حق شما این است که ما شما را اداره کنیم. و هرگاه شما حق ما را به ما دادید- یعنى هر وقت شما ما را به عنوان خلیفه پذیرفتید- بر ما لازم مىشود که آن وظیفه خودمان را درباره شما انجام دهیم، والسلام»
مسائل مشکوک ماجرای ولیعهدی
نظرات راجع به اینکه چه کسی این نظریه را مطرح کرد:
الف) فضل بن سهل
عده ای می گویند: اینکه امام رضا علیه السلام ولیعهد شود نظر فضل بن سهل ذوالریاستین سرخسى بود و او بود که بر مأمون تحمیل کرد. از باب اینکه وزیر بسیار مقتدرى بود و لشکریان مأمون که اکثریت قریب به اتفاقشان ایرانى بودند تحت نظر این وزیر بودند و او هر نظرى که داشت مىتوانست تحمیل کند. حال او چرا این کار را کرد؟ بعضى- که البته این احتمال خیلى ضعیف استگو اینکه افرادى مثل «جرجى زیدان» و حتى «ادوارد براون» قبول کردهاند- مىگویند: اصلًا فضل بن سهل شیعه بوده [و در این موضوع] حسن نیت داشت و مىخواست واقعاً خلافت را [به خاندان علوى] منتقل کند.
اگر این فرض صحیح باشد باید حضرت رضا با فضل بن سهل همکارى کند، به جهت اینکه وسیله کاملا آماده شده است که خلافت به علویین منتقل شود؛ و حتى نباید بگوید من قبول نمىکنم تا تهدید به قتلش کنند و بعد هم که قبول کرد بگوید باید جنبه تشریفاتى داشته باشد، من در کارها مداخله نمىکنم؛ بلکه باید جداً قبول کند، در کارها هم مداخله نماید و مأمون را عملا از خلافت خلع ید کند.
البته باید توجه داشت که ممالک اسلامی فقط خراسان نبود بلکه بعد از ری و بخشهای عراق ، حجاز و یمن و مصر وسوریه ، نظری مخالف با نظر ایرانیان داشتند . در بغداد نمایندگان عباسی تا فهمیدند که مامون امام را بعنوان ولیعهد قرار داده ، نماینده مامون را عزل کردند.
لذا این فرض بر فرض وجودش غلط است. اولا ابتکار عمل از او نبوده است ثانیا فضل شیعه نبوده ، تازه مسلمان بوده که حتی می خواسته با این کار ایران را برگرداند به ایران قبل از اسلام . در اینصورت اگر بخواهیم جلوی خطر بیشتر را بگیریم می گوییم امام باید با مامون همکاری کند چون هر چه باشد مامون خلیفه مسلمان است .
احساس امام نسبت به فضل و مامون
روایات ما این مطلب را تأیید مىکند که حضرت رضا از فضل بن سهل بیشتر تنفر داشت تا مأمون، و در مواردى که میان فضل بن سهل و مأمون اختلاف پیش مىآمد، حضرت طرف مأمون را مىگرفت. در روایات ما هست که فضل بن سهل و یک نفر دیگر به نام هشام بن ابراهیم آمدند نزد حضرت رضا و گفتند که خلافت حق شماست، اینها همهشان غاصبند، شما موافقت کنید، ما مأمون را به قتل مىرسانیم و بعد شما رسماً خلیفه باشید. حضرت به شدت این دو نفر را طرد کرد. اینها بعد فهمیدند که اشتباه کردهاند، فوراً رفتند نزد مأمون، گفتند: ما نزد على بن موسى بودیم، خواستیم او را امتحان کنیم، این مسأله را به او عرضه داشتیم تا ببینیم که او نسبت به تو حسن نیت دارد یا نه. دیدیم نه، حسن نیت دارد. به او گفتیم بیا با ما همکارى کن تا مأمون را بکشیم، او ما را طرد کرد. و بعد حضرت رضا در ملاقاتى که با مأمون داشتند- و مأمون هم سابقه ذهنى داشت- قضیه را طرح کردند و فرمودند اینها آمدند و دروغ مىگویند، جدى مىگفتند؛ و بعد حضرت به مأمون فرمود که از اینها احتیاط کن.
ب) مامون
اینکه بگوییم مأمون حسن نیت داشت و تا آخر هم بر حسن نیت خود باقى بود سخن غیرقابل قبولى است . حداکثر این است که بگوییم در ابتدا حسن نیت داشت ولى در انتها تغییر عقیده داد. شیخ صدوق در کتاب عیون اخبار الرضا عقیدهاش این است که مأمون در ابتدا حسن نیت داشت، واقعاً نذرى کرده بود، در آن گرفتار شدیدى که با برادرش امین پیدا کرد نذر کرد که اگر خدا او را بر برادرش امین پیروز کند خلافت را به اهلش برگرداند، و اینکه حضرت رضا [از قبول ولایتعهد] امتناع کرد از این جهت بود که مىدانست که او تحت تأثیر احساسات آنى قرار گرفته و بعد پشیمان مىشود
البته بیشتر علما با این نظر شیخ صدوق و دیگران موافق نیستند و معتقدند که مأمون از اول حسن نیت نداشت و یک نیرنگ سیاسى در کار بود.
انگیزه های سیاسی:
مىخواست نهضتهاى علویین را به این وسیله فروبنشاند؟
آیا مىخواست به این وسیله حضرت رضا را بدنام کند؟ حضرت رضا در یکى از سخنانشان به مأمون فرمودند: «من مىدانم تو مىخواهى به این وسیله مرا خراب کنى» که مأمون عصبانى و ناراحت شد و گفت: این حرفها چیست که تو مىگویى؟! چرا این نسبتها را به ما مىدهى؟!
سوال : چرا وقتی مامون به حضرت عرض کرد که اگر ولایتعهدی را نپذیری تو را می کشم ، حضرت نفرمود خب بکش؟
از نظر شرعى: مىدانیم که خود را به کشتن دادن یعنى کارى کردن که منجر به قتل خود شود، گاهى جایز مىشود اما در شرایطى که اثر کشته شدن بیشتر باشد از زنده ماندن، یعنى امر دایر باشد که یا شخص کشته شود و یا فلان مفسده بزرگ را متحمل گردد.
یک وقت کسى به جایى مىرسد که بدون اختیار خودش او را مىکشند ، ولى یک وقت در شرایطى قرار مىگیرد که میان یکى از دو امر مختار و مخیّر است، خودش باید انتخاب کند، یا کشته شدن را و یا اختیار این کار را.
حضرت رضا مخیّر مىشود میان یکى از دو کار: یا چنین ولایتعهدى را- که من تعبیر مىکنم به «ولایتعهد نچسب» و از مسلّمات تاریخ است- بپذیرد و یا کشته شدن که بعد هم تاریخ بیاید او را محکوم کند. . به نظر من مسلّم اوّلى را باید انتخاب کند. چرا آن را انتخاب نکند؟! صرف همکارى کردن با شخصى مثل مأمون که ما مىدانیم گناه نیست، نوع همکارى کردن مهم است.
استدلال حضرت رضا علیه السلام
برخى به حضرت رضا اعتراض کردند که چرا همین مقدار اسم تو آمد جزء اینها؟
فرمود: آیا پیغمبران شأنشان بالاتر است یا اوصیاء پیغمبران؟ گفتند: پیغمبران. فرمود:
یک پادشاه مشرک بدتر است یا یک پادشاه مسلمان فاسق؟ گفتند: پادشاه مشرک.
فرمود: آن کسى که همکارى را با تقاضا بکند بالاتر است یا کسى که به زور به او تحمیل کنند؟ گفتند: آن کسى که با تقاضا بکند. فرمود: یوسف صدّیق پیغمبر است، عزیز مصر کافر و مشرک بود، و یوسف خودش تقاضا کرد که: اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الْارْضِ انّى حَفیظٌ عَلیمٌ (یوسف 55)
؛ چون مىخواست پستى را اشغال کند که از آن پست حسن استفاده کند. تازه عزیز مصر کافر بود، مأمون مسلمان فاسقى است؛ یوسف پیغمبر بود، من وصىّ پیغمبر هستم؛ او پیشنهاد کرد و مرا مجبور کردند. صرف این قضیه که نمىشود مورد ایراد واقع شود.
مدح
(1)
این آفتاب مشرقی بی کسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
"لا تقربوا الصلوة..." مخوان و به هم مزن
این مستی
به هم زده نظم صفوف را
نقاره ها به رقص کشند اهل زهد را
شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را
می ترسم از صفای حرم با خبر شود
حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را
این واژه ها کم اند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم حروف را
روح القدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشم های امام رئوف را
محمد مهدی سیار
غزلی از خانم فاطمه نانیزاد که امسال در محضر مقام معظم رهبری خوانده شد
همچون نسیم صبح و سحرگاه می رود
هر کس میان صحن حرم راه میرود
از هر چه غصه دارد وغم می شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه میرود
وقتی فرشتههای حرم بال میزنند
از سینههای شعله زده آه میرود
اینجا بهشت روی زمین فرشتههاست
از کوی تو فرشته به اکراه میرود
خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنیست
هر شب به پایبوسی آن ماه میرود
بابالجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هرکه از این راه میرود
.............
آسمان غرق هیاهوست به کف، دف دارد
این خبر شور به پا کرده ،بزن! کف دارد
آنقدر بوسه به دستش به خدا شیرین است
که در این غلغله نوبت شدنش صف دارد*
دشت هم درقدمش شعرمقفی شده است
آفتاب از هیجان نور مُردف دارد
از همان لحظه که خُم درپی خُم رنگین شد
خبرش رفت به دریا ،که به لب کف دارد
"در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست"
دل من در طلبش شوق مضاعف دارد *
خُم و میخانه اسیر لب و پیمانه او
هرسبو زمزمه ای بر سر هر رف دارد
بنوازید! بخوانید! زمان مستی ست
این هیاهو همه هو هو همه دف دف دارد
مرثیه
(1)
شنیده ام که خودت در زمان پر زدنت
بروی خاک رها گشت پیکر و بدنت
هزار لاله روان شد ز گوشه دهنت
غریب بودی و خون شد تمام پیرهنت
ز سوز زهر اگرچه به خویش پیچیدی
ولی زمان غــــــــروبت جواد را دیدی
اگرچه جز پسرت کس نبود در بر تو?
ولی ندید تنت را به خاک خواهر تو
به زیر سم ستوران نرفت پیکر تو
اسیر پنجه سرنیزه ها نشد سرتو
حسین گفتم و قلبت شکست آفا جان
به دل غبار محرم نشست آقا جان
محمد علی بیابانی
(2)
مرد سماوات زمین خورده است
کعبۀ حاجات زمین خورده است
سلسله جنبان خدا دوستان
لرزه گرفته است چرا دوستان؟
حبّۀ انگور چه با تاک کرد؟
مستی ما را ز چه در خاک کرد؟
برق چرا خانۀ الله سوخت؟
وز همه حجاج حرم ، راه سوخت
حضرت خورشید ز خود شسته دست
حجرۀ توحید به حجره نشست
وای از این موی پریشان شده
روایت سلسله جنبان شده
رنگ خدا را ز چه نشناختند؟
قافیه را مثل حنا باختند
چند قدم رفت و زمین گیر شد
از سفر این مه به صفر سیر شد
جان دو عالم به لبش جان رسید
لرزه ز زانو لب و دندان رسید
زلف شد و پیچ شد و تاب شد
قامت او طاقی ز محراب شد
رفت و ملاقات ، ور افتاده بوده
کوه خدا از کمر افتاده بود
خالی از اندیشۀ محراب ها
چفت شد و بسته شد از باب ها
در کف دستش دل خود را گرفت
دل که نگو، حاصل خود را گرفت
نم نمک، از گریه چو لبریز شد
ای پسرم گفت لبش خود به خود
این پسر کیست که ماه آمده؟
یا که به خورشید گواه آمده
او جگر مرد جگر دار ماست
او پسر دلبر عیّار ماست
آمده لب ترکند از جام او
گریه کند بر غم فرجام او
غسل کرامت به دستان اوست
دفن بلّیات به دستان اوست
سر به سر از درد چه حالی شده؟
جان پدر نعل سوالی شده
بر سر دامن سر بابا گرفت
باز گریزی به فغان پا گرفت
روز حسین از همه جا سخت تر
اکبر لیلا شده خوش بخت تر
دامن خورشید به بر ماه داشت
بنده به بالین خود الله داشت
محمد سهرابی
(3)
انگور می خرند پذیرایی ات کنند
مهمان جشن شوم یهودایی ات کنند
شکر خدا که بر بدنت دشنه ای نخورد
قسمت نبود حضرت یحیایی ات کنند
این اشک شوق ماست که شکر خدا نشد
نیزه سوار زخمی صحرایی ات کنند
گل ریختند روی تنت ای غریب طوس
تا در نگاه شهر تماشایی ات کنند
بخشیده اند مهریه شان را زنان شهر
تا گریه بر غریبی و تنهایی ات کنند
وحید قاسمی
(4)
خادمت پشت در قصر خبر می خواهد
از شب مبهم این فتنه خبر می خواهد
کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:
لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟
تو عبا روی سرت می کشی و پا به زمین
رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد
ای جگر گوشه که در حجره غم تنهایی
زهر از جان تو انگار جگر می خواهد
دل تو سوخته از درد به خود می پیچی
لب خشکیده تو دیده تر می خواهد
خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد
پدر از نفس افتاده پسر می خواهد
لحظه رفتن خود در نظرت می آمد
روضه مرد غریبی که نفر می خواهد
یاد آن حرف تو با ابن شبیب افتادم
یاد آن دشنه که از جد تو سر می خواهد
محمد امین سبکبار
دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است
از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است
دل ولو کوچک،به لطف تو بزرگی می کند
یک دل آباد از صد شهر ویران بهتر است
حرف ما آن است که آهوی نیشابور گفت
گاه مدیونت شدن از دادن جان بهتر است
سایه ای که بر سرم افتاد،عزت پخش کرد
سایه ی گلدسته ات از تاج سلیمان بهتر است
دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی
تعارف اهل کَرم از خوردن نان بهتر است
یک کمی بنشین کنار ما،پذیرائی بس است
میزبان که می نشیند حال مهمان بهتر است
صبح محشر هرکسی دنبال یاری می دود
یار ما باشد اگر شاه خراسان،بهتر است
علی اکبر لطیفیان
خدا نه این که مرا از گِل زیاده تان
که آفرید مرا از غبار جاده تان
وبال گردن تان بودم از همان آغاز
بعید هست بیایم به استفاده تان
ببین چه ساده برایت به حرف می آیم
فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان
به لطف چشم شما دل همیشه آباد است
خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان
خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل
که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان
از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام
گدای دائمی حضرت رضا شده ام
بهشت کوچک دامان مادری آقا
تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا
شب ولادت تو در مدینه می گفتند
ز راه آماده خورشید دیگری آقا
دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو
رواست حاجتم ار سر برآوری آقا
اگر چه منشاء نور شما یکی باشد
تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا
که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی
که تو برای خودت یک پیمبری آقا
تویی که صاحب اوصاف بی حدش خواند
همان که عالم آل محمدش خواند
مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد
طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد
چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج
طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد
فقط برای تماشای دانه پاشی تان
دل کبوتریم نذر چند گندم شد
شبیه محشر کبراست صحن های حرم
که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد
به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد
دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد
ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد
ز دست حوض فرشته شراب می نوشد
تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر
تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر
تو نسل نوری و هر چند هشتمین خورشید
ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر
اگر چه باغ بهشت خداست رویایی
ولی بهشت نگاه تو هست رویاتر
از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی
ز چشم های تو هرگز ندیده شهلاتر
در آستین بدون عصای تو موسی است
و از مسیح نفس های تو مسیحاتر
نفس نه، گوشه ی چشمی اگر بیندازی
دوا نه، در دل ما مرکز شفا سازی
فدای نام صمیمی و شاعرانه تان
که باز کرده دلم را به سوی خانه تان
بود دست من و بی هوا هوایی شد
گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان
نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا
بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان
دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم
دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان
چه قدر عمق بلند کلامتان زیباست
میان صحبت شیرین و عامیانه تان
بخوان که هر چه بخوانی برای ما زیباست
رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست
کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد
میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد
اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه
به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟
کنار پنجره فولاد مادری خسته
برای کودک خود دست بر دعا دارد
گرفته دامنه های ضریح را مردی
به گریه حاجت امضای کربلا دارد
و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند
عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد
میان خانه که بستند دست مولا را
میان کوچه شکستند دست زهرا را
منبع مطالب ذکر شده : کتاب ترجمه اعلام الوری باعلام الهدی
گروهى گفته اند آن جناب در روز جمعه یازدهم ذى القعده سال یک صد و پنجاه و سه پس از پنج سال از وفات حضرت صادق علیه السّلام متولد شده است
مادرش ام ولدى بود که او را ام البنین میگفتند و اسم حقیقىاش نجمه بود، گفته شده که نام مادر حضرت رضا علیه السّلام سکن النوبیه و یا تکتم میباشد.
این بانو از عاقلترین زنان از نظر دینى و مذهبى بود، و به بانویش حمیده فوق العاده احترام میگذاشت تا آن جا که در مقابل او نمى نشست حمیده بفرزندش موسى گفت: اى پسرم تکتم کنیز خوبى است و من جاریهاى را بهتر از وى ندیدهام، و یقین دارم که وى از نظر شأن و مقامى که دارد فرزندى پاک بدنیا آورد
حضرت رضا علیه السّلام در آخر ماه صفر و یا بیست و سوم ماه رمضان سال، دویست و پنج در سن پنجاه و پنج سالگى در قریه سناباذ از توابع طوس چشم از جهان فرو بست، و بعد از وفات پدر بزرگوارش مدت بیست سال امامت کردند، و ایام امامت آن حضرت مصادف بود با ایام هارون الرشید و امین و مأمون فرزندان وى و در هنگام خلافت مأمون با سمّ از دنیا رفت.
علت تسمیه آن جناب به «رضا» براى این بود که مخالف و مؤالف از وى راضى بودند.
یحیى بن محمّد بن جعفر گوید: پدرم مرض سختى پیدا کرد، حضرت رضا علیه السّلام براى عیادت وى آمدند، عمویم اسحاق نشسته بود و گریه میکرد، حضرت بطرف اواشاره کردند و فرمودند: چرا عمویت گریه میکند؟ گفتم: مىترسد وى از دنیا برود، فرمود: شما غصه نخورید بلکه اسحاق زودتر از وى خواهد مرد، گوید بعد از چندى پدرم بهبودى یافت و اسحاق درگذشت
ابو الصلت هروى گوید: دعبل بن على خزاعى در مرو خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا در باره شما قصیدهاى گفتهام و با خود عهد بستهام قبل از اینکه در حضور شما قرائت نکنم در جاى دیگرى انشاد ننمایم، حضرت فرمود: بخوانید دعبل قصیده خود را که مطلع آن چنین است قرائت کرد:
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحى مقفر العرصات
هنگامى که این بیت را خواند:
أرى فیئهم فی غیرهم متقسّما و أیدیهم من فیئهم صفرات
حضرت رضا هم بگریه افتاد و فرمود: راست میگوئى اى خزاعى، و چون این بیت را قرائت کرد
اذا وتروا مدّوا الى واتریهم أکفا عن الأوتار منقبضات
حضرت رضا علیه السّلام کف دستش را بهم میزد و میفرمود: به خداوند سوگند منقبض هستند هنگامى که این بیت را خواند:
لقد خفت فی الدنیا و أیام سعیها و إنّى لأرجو الأمن عند وفاتى
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: خداوند در روز قیامت و فزع اکبر تو را در آسایش
قرار خواهد داد و چون به این بیت رسید:
و قبر ببغداد لنفس زکیّة تضمّنها الرحمن فی الغرفات
(1) حضرت رضا علیه السّلام فرمود: میل دارم در این جا دو بیت وارد کنم تا قصیدهات کامل گردد، عرض کرد: بفرمائید امام علیه السّلام در این هنگام فرمود:
و قبر بطوس یا لها من مصیبة توقد بالأحشاء بالحرقات
إلى الحشر حتى یبعث اللَّه قائما یفرّج عنّا الهمّ و الکربات
دعبل عرض کرد: اى فرزند پیغمبر این قبرى که در طوس واقع است متعلق بکیست؟ حضرت فرمود: آن قبر من است، پس از چند روز دیگر طوس مرکز رفت و آمد شیعیان من خواهد شد، و آنان براى زیارت قبر من به این سرزمین خواهند آمد، اکنون بدانید هر کس در غربت قبر مرا زیارت کند روز قیامت با من در یک درجه خواهد بود.
پس از این حضرت رضا علیه السّلام از جاى خود حرکت نمود و دعبل هم قصیده خود را تا آخر براى آن جناب قرائت کرد، امام علیه السّلام به دعبل فرمود: در این جا توقف کنید، و خودش وارد منزل شد و بعد از مختصرى خادم بیرون گردید و صد دینار و بروایت دیگرى ششصد دینار به دعبل داد، و گفت: امام علیه السّلام میفرماید: این دینارها را در راه خرج کنید.
دعبل گفت: به خداوند سوگند براى رسیدن به این دینار قصیده خود را انشاد نکردهام، دعبل پولها را پس فرستاد و گفت: از طرف من به حضرت عرض کنید: یکى از لباسهاى خود را به من مرحمت کند تا در نزد من بعنوان تیمن و تبرک باشد، حضرت رضا علیه السّلام یک جبه خز با دینارها بار دیگر براى او فرستادند و فرمودند به دعبل بگوئید این دینارها را بگیر که در آینده نزدیکى به آن احتیاج پیدا خواهى کرد.
دعبل پس از این از مرو حرکت کرد، در بین راه راهزنان جلو راه را گرفتند و دعبل و کاروانیان را توقیف کردند، و دستهاى همگان را بستند، و مشغولتقسیم اموال آنان شدند، در این هنگام یکى از راهزنان به این بیت دعبل تمثل جست:
أرى فیئهم فی غیرهم متقسّما و أیدیهم من فیئهم صفرات
(1) دعبل گفت: من گوینده این قصیده هستم، راهزنان دست دعبل را باز کردند و براى خاطر وى دست همه اهل کاروان را نیز رها نمودند، و تمام اموال آنان را هم برگردانیدند، دعبل پس از اینکه از چنگ قطاع الطریق رهائى پیدا کرد براه خود ادامه داد تا به شهرستان قم رسید، دعبل در این شهر توقف کرد و قصیده خود را براى اهل قم قرائت کرد.
مردم قم از دعبل فوق العاده تجلیل کردند و از وى خواستند تا جبه را به آنان به هزار دینار بفروشد، دعبل امتناع کرد و جبه را نفروخت، هنگامى که از قم بیرون شد گروهى از جوانان آمدند و جبه را از وى گرفتند، دعبل بار دیگر مراجعت کرد و جبه را از آنان طلب نمود، گفتند: دیگر جبه را نخواهى دید اکنون هزار دینار را بگیر و مراجعت کن.
دعبل گفت: پس لا اقل یک تکه از آن جبه را بمن بدهید، آنان از این پیشنهاد خوشوقت شدند و مقدارى از جبه را کندند و هزار دینار هم روى او گذاشتند به دعبل دادند، وى از قم مراجعت کرد و بوطنش رسید، پس از ورود بوطن مشاهده کرد دزدان خانه او را غارت کردهاند، در این هنگام دینارهاى حضرت رضا علیه السّلام را هر کدام به صد درهم فروخت و متذکر گفتار آن جناب شد که فرمود: بزودى به آن احتیاج پیدا خواهى کرد.
(2) ابو الصلت هروى گوید: از دعبل شنیدم که مىگفت: هنگامى که قصیده خود را براى حضرت رضا علیه السّلام قرائت کردم و به این بیت رسیدم:
خروج امام لا محالة واقع یقوم على اسم اللَّه و البرکات
یمیّز فینا کلّ حقّ و باطل و یجزى على النعماء و النقمات
حضرت رضا گریه کردند و پس از آن سر مبارک را بلند کرده و فرمود: اى خزاعى این دو بیت را روح القدس در زبانت گذاشته است، آیا میدانى این امام کیست؟ و چه وقت خروج میکند؟ عرض کردم: نمیدانم این امام کدام است و لیکن همین قدر اطلاع دارم که از خاندان شما امامى خروج خواهد کرد و زمین را از عدل داد پر مىکند.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اى دعبل امام بعد از من فرزندم محمّد است و بعد از او فرزندش علی است و بعد از وى حسن است و بعد از حسن فرزندش که او را حجت و قائم و منتظرش گویند، وى در هنگام ظهورش مطاع خواهد بود، اگر جز یک روز از عمر دنیا بیشتر نماند خداوند آن روز را طولانى خواهد کرد تا قائم ظهور کند و جهان را از عدل و داد پر سازد، پس از اینکه از ظلم و جور پر شده باشد.
پذیرش ولایتعهدی در اثر تهدید به قتل
مأمون یکى از روزها در خلوت حضرت رضا علیه السّلام را طلبید و در این مجلس فضل ابن سهل ذو الریاستین هم حضور داشت، مأمون بار دیگر پیشنهاد ولایت عهدى را به آن جناب کردند، حضرت فرمود: مرا از قبول این پیشنهاد معاف دارید، مأمون بار دیگر گفت: عمر بن خطاب جریان خلافت را در میان یک شوراى شش نفرى نهاد و یکى از آن شش نفر جدت امیر المؤمنین بود، و سپس شرط کرد هر کدام از این شش نفر مخالفت کردند گردن وى را بزنید، و اکنون باید این موضوع را قبول کنى.
حضرت رضا علیه السّلام فرمود: من در این صورت پیشنهاد تو را قبول خواهم کرد که در هیچ امرى از امور دولتى دخالت نکنم، و کسى را عزل و نصب ننمایم، و در هیچ حکمى فتواى ندهم و امر و نهى هم نکنم، مأمون گفت: مانعى ندارد.
منبع مطالب ذکر شده : کتاب «گزیده حیات سیاسی فکری امامان شیعه»
تولد 148ه.ق---> شهادت 203 ه.ق
اختلافی که پس از شهادت امام صادق علیه السلام در مسئله جانشینی آن حضرت به وجود آمد ، سبب شد تا این بار پس از شهادت امام کاظم علیه السلام ، اصحاب در موضوع جانشینی دقت و احتیاط بیشتری کنند و پیش از شهادت آن حضرت ، درباره شناخت او اصرار ورزند.
پس از امام کاظم علیه السلام دو گرایش عمده و اساسی پدید آمد : قطعیه (امامیه) و واقفیه.
علل انشعابات :
1. تقیه حضرت
2. فرصت طلبی برخی اشخاص که اموالی را از طرف امام کاظم علیه السلام از شیعیان گرفته بودند ، با استفاده از برخی روایات نادرست .
3. تعابیر قائم و مهدی
4. رگه هایی از غلو
بر اثر این انشعاب افرادی نیز بدون اما و در واقع سردرگم رها شدند . نتیجه این انحراف آن شد که شخصی از غلات به نام محمد بن بشیر فرقه ای به نام ممطوره را بوجود آورد که بر حلول و تناسخ پای می فشرد و محرمات را مباح می دانست .
امام رضا علیه السلام و سیاست
همان اندازه که امامان پیشین با قیامهای زیدی فاصله داشتند ، اما نیز از این ماجرا به دور بود. برادرش زید شورید و در بصره خانه های عباسیان را به آتش کشید و در نهایت دستگیر شد . امام نیز با وجود داشتن این فرصت ها دقیقا همان مشی پدر را دنبال می کرد. البته پس از دستگیری زید ، حضرت او را بخاطر شورش سرزنش کرد و سپس برای وساطت وی نزد مامون آمد .
در این دوره قیامهای متعدد علوی رخ داد که دامنه برخی از آنها مانند قیام ابوالسرایا بسیار گسترده بود . برخی ماجرای ولایتعهدی امام رضا علیه السلام را با گسترش این قیامها مرتبط و هدف آن را آرام کردن اوضاع می دانند.
مسئله ولایتعهدی
سال 200 از مدینه به مرو آورده شدند.
چند روز بخاطر استقبال گسترده علما و مردم در نیشابور ماند.
مامون الرضا من آل محمد نامید.
به نام ایشان سکه ضرب کرد.
اهداف مامون از واگذاری ولایتعهدی به حضرت
1. پذیرش مشروعیت عباسیان بواسطه حضور حضرت در دربار
2. محدود کردن فعالیتهای حضرت
3. مبارزه با زهد امام
4. کاستن محبوبیت حضرت بین مردم
5. ایجاد فاصله بین امام و شیعیان
واکنش امام رضا علیه السلام
ابتدا امتناع کرد . رجاء بن ضحاک ایشان را به زور به مرو برد. امام احساس کرد که راه گریز ندارد.
در مدینه امام به منظور وداع از رسول اکرم به حرم آمد ، با صدای بلندگریه می کرد. من از جوار جدم بیرون رفته و در غربت از دنیا خواهم رفت. به همراه نبردن اعضای خانواده ، اظهار اینکه دیگر به سوی شما باز نخواهم گشت نشانه های خروج اجباری است.
امام در مقابل اینکه مامون خلافت را به حضرت پیشنهاد داد فرمود: اگر این خلافت مال توست و خدا آن را برای تو قرار داده ، در این صورت جایز نیست لباسی را که خدا به تو پوشانده ، از خود خلع کرده و در اختیار دیگری قرار دهی و اگر مال تو نیست ، در این صورت جایز نیست آنچه را که مال تو نیست به دیگران ببخشی .
گرفتن این اعتراف از مامون که «خلافت حق اهل بیت است» نکته دیگری بود که امام دنبال می کرد.
حضرت فرمود: وقتی در وضعی قرار گرفتم که میان قبول ولایتعهدی یا قتل ، یکی را می بایست اختیار می کردم ، به ناچار پذیرش ولایتعهدی را بر کشته شدن ترجیح دادم.
بعد از پذیرش ولایتعهدی فرمودند: من این امر را می پذیرم، با این شرط که کسی را به کاری نگمارم ، کسی را از مقامش عزل نکنم، رسم و روشی را نقض نکنم و فقط از دور مورد مشورت قرار گیرم.
امام در حق مامون نفرین کرد که به او ستم روا داشته و شیعیانش را از در خانه اش رانده است.
نکات مهمی که در روابط بین حضرت و مامون بسیار نقش داشت:
1. تشکیل محافل علمی عمومی
2. نماز عید
امام و تبلیغات ضد علوی
شایعاتی مبنی بر اینکه علویان دیگران را برده و عبد خود می دانند.
شواهد:
1. کلام شافعی پس از آنکه دولت از احتمال قیام شافعی بهمراه یکی از علویان علیه حکومت عباسی
2. کلام امام رضا علیه السلام: ای اسحاق! به من خبر رسیده که مردم می گویند ما آنها را بردگان خود می پندارم . نه قسم به قرابتی که با رسول خدا دارم ! نه من خود چیزی گفته ام و نه از یکی از اجدادم شنیده ام که چنین بگوید.
اخلاق حضرت
امام وارد حمام نیشابور شد . یکی از کسانی که حاضر بود و ایشان را نمی شناخت ، از آن حضرت خواست تا پشت او را کیسه بکشد . حضرت درخواست او را پذیرفت و مشغول کار شد برخی امام را می شناختند ، آن مرد را درباره امام رضا علیه السلام آگاه کردند و او مشغول عذرخواهی شد .
۱- عده ای همچون احمد بن ابی یعقوب در تاریخ یعقوبی نقل کرده اند که : امام کاظم علیه السلام وصیت کرده بودند که دخترانشان ازدواج نکنند.
البته نمی توان به این قول اعتماد کرد زیرا:
الف) با کلام رسول خدا منافات دارد.
ب) با سیره اهلبیت علیهم السلام مخالفت دارد
ج) اصلا وصیت حضرت چنین نبوده است و احمد بن ابی یعقوب ، کلام و وصیت حضرت را تقطیع و گزیده نویسی کرده است. در متن وصیت چنین آمده است که : هیچکدام از دخترانم حق ازدواج ندارند مگر بعد از اجازه فرزندم علی بن موسی الرضا علیه السلام. و ان اراد رجل منهم ان یزوج اخته فلییس له ان یزوجها الا باذنه(امام رضا ) و امره ولا یزوج بناتی احد من اخوتهن من امهاتهن ولا سلطان ولاعم الا برایه و مشورته.{عیون اخبار الرضا ج۱ص۲۸}
۲- گروهی دیگر علت عدم ازدواج ایشان را نداشتن کفو خوانده اند.
این قول نیز نمی تواند بطور کامل مورد اعتماد باشد زیرا:....