گروه فرهنگی تبلیغی فاطمیون

حوزه علمیه قم

منبع مطالب ذکر شده : کتاب ترجمه اعلام الوری باعلام الهدی

گروهى گفته‏ اند آن جناب در روز جمعه یازدهم ذى القعده سال یک صد و پنجاه و سه پس از پنج سال از وفات حضرت صادق علیه السّلام متولد شده است‏

مادرش ام ولدى بود که او را ام البنین میگفتند و اسم حقیقى‏اش نجمه بود، گفته شده که نام مادر حضرت رضا علیه السّلام سکن النوبیه و یا تکتم میباشد.

این بانو از عاقلترین زنان از نظر دینى و مذهبى بود، و به بانویش حمیده فوق العاده احترام میگذاشت تا آن جا که در مقابل او نمى ‏نشست‏ حمیده بفرزندش موسى گفت: اى پسرم تکتم کنیز خوبى است و من جاریه‏اى را بهتر از وى ندیده‏ام، و یقین دارم که وى از نظر شأن و مقامى که دارد فرزندى پاک بدنیا آورد

حضرت رضا علیه السّلام در آخر ماه صفر و یا بیست و سوم ماه رمضان سال، دویست و پنج در سن پنجاه و پنج سالگى در قریه سناباذ از توابع طوس چشم از جهان فرو بست، و بعد از وفات پدر بزرگوارش مدت بیست سال امامت کردند، و ایام امامت آن حضرت مصادف بود با ایام هارون الرشید و امین و مأمون فرزندان وى و در هنگام خلافت مأمون با سمّ از دنیا رفت.

علت تسمیه آن جناب به «رضا» براى این بود که مخالف و مؤالف از وى راضى بودند.

یحیى بن محمّد بن جعفر گوید: پدرم مرض سختى پیدا کرد، حضرت رضا علیه السّلام براى عیادت وى آمدند، عمویم اسحاق نشسته بود و گریه میکرد، حضرت بطرف اواشاره کردند و فرمودند: چرا عمویت گریه میکند؟ گفتم: مى‏ترسد وى از دنیا برود، فرمود: شما غصه نخورید بلکه اسحاق زودتر از وى خواهد مرد، گوید بعد از چندى پدرم بهبودى یافت و اسحاق درگذشت‏

ابو الصلت هروى گوید: دعبل بن على خزاعى در مرو خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا در باره شما قصیده‏اى گفته‏ام و با خود عهد بسته‏ام قبل از اینکه در حضور شما قرائت نکنم در جاى دیگرى انشاد ننمایم، حضرت فرمود: بخوانید دعبل قصیده خود را که مطلع آن چنین است قرائت کرد:

         مدارس آیات خلت من تلاوة             و منزل وحى مقفر العرصات‏

 هنگامى که این بیت را خواند:

         أرى فیئهم فی غیرهم متقسّما             و أیدیهم من فیئهم صفرات‏

 حضرت رضا هم بگریه افتاد و فرمود: راست میگوئى اى خزاعى، و چون این بیت را قرائت کرد

          اذا وتروا مدّوا الى واتریهم             أکفا عن الأوتار منقبضات‏

 حضرت رضا علیه السّلام کف دستش را بهم میزد و میفرمود: به خداوند سوگند منقبض هستند هنگامى که این بیت را خواند:

         لقد خفت فی الدنیا و أیام سعیها             و إنّى لأرجو الأمن عند وفاتى‏

 حضرت رضا علیه السّلام فرمود: خداوند در روز قیامت و فزع اکبر تو را در آسایش‏

قرار خواهد داد و چون به این بیت رسید:

         و قبر ببغداد لنفس زکیّة             تضمّنها الرحمن فی الغرفات‏

 (1) حضرت رضا علیه السّلام فرمود: میل دارم در این جا دو بیت وارد کنم تا قصیده‏ات کامل گردد، عرض کرد: بفرمائید امام علیه السّلام در این هنگام فرمود:

         و قبر بطوس یا لها من مصیبة             توقد بالأحشاء بالحرقات‏

             إلى الحشر حتى یبعث اللَّه قائما             یفرّج عنّا الهمّ و الکربات‏

 دعبل عرض کرد: اى فرزند پیغمبر این قبرى که در طوس واقع است متعلق بکیست؟ حضرت فرمود: آن قبر من است، پس از چند روز دیگر طوس مرکز رفت و آمد شیعیان من خواهد شد، و آنان براى زیارت قبر من به این سرزمین خواهند آمد، اکنون بدانید هر کس در غربت قبر مرا زیارت کند روز قیامت با من در یک درجه خواهد بود.

پس از این حضرت رضا علیه السّلام از جاى خود حرکت نمود و دعبل هم قصیده خود را تا آخر براى آن جناب قرائت کرد، امام علیه السّلام به دعبل فرمود: در این جا توقف کنید، و خودش وارد منزل شد و بعد از مختصرى خادم بیرون گردید و صد دینار و بروایت دیگرى ششصد دینار به دعبل داد، و گفت: امام علیه السّلام میفرماید: این دینارها را در راه خرج کنید.

دعبل گفت: به خداوند سوگند براى رسیدن به این دینار قصیده خود را انشاد نکرده‏ام، دعبل پولها را پس فرستاد و گفت: از طرف من به حضرت عرض کنید: یکى از لباسهاى خود را به من مرحمت کند تا در نزد من بعنوان تیمن و تبرک باشد، حضرت رضا علیه السّلام یک جبه خز با دینارها بار دیگر براى او فرستادند و فرمودند به دعبل بگوئید این دینارها را بگیر که در آینده نزدیکى به آن احتیاج پیدا خواهى کرد.

دعبل پس از این از مرو حرکت کرد، در بین راه راه‏زنان جلو راه را گرفتند و دعبل و کاروانیان را توقیف کردند، و دست‏هاى همگان را بستند، و مشغول‏تقسیم اموال آنان شدند، در این هنگام یکى از راه‏زنان به این بیت دعبل تمثل جست:

         أرى فیئهم فی غیرهم متقسّما             و أیدیهم من فیئهم صفرات‏

 (1) دعبل گفت: من گوینده این قصیده هستم، راه‏زنان دست دعبل را باز کردند و براى خاطر وى دست همه اهل کاروان را نیز رها نمودند، و تمام اموال آنان را هم برگردانیدند، دعبل پس از اینکه از چنگ قطاع الطریق رهائى پیدا کرد براه خود ادامه داد تا به شهرستان قم رسید، دعبل در این شهر توقف کرد و قصیده خود را براى اهل قم قرائت کرد.

مردم قم از دعبل فوق العاده تجلیل کردند و از وى خواستند تا جبه را به آنان به هزار دینار بفروشد، دعبل امتناع کرد و جبه را نفروخت، هنگامى که از قم بیرون شد گروهى از جوانان آمدند و جبه را از وى گرفتند، دعبل بار دیگر مراجعت کرد و جبه را از آنان طلب نمود، گفتند: دیگر جبه را نخواهى دید اکنون هزار دینار را بگیر و مراجعت کن.

دعبل گفت: پس لا اقل یک تکه از آن جبه را بمن بدهید، آنان از این پیشنهاد خوشوقت شدند و مقدارى از جبه را کندند و هزار دینار هم روى او گذاشتند به دعبل دادند، وى از قم مراجعت کرد و بوطنش رسید، پس از ورود بوطن مشاهده کرد دزدان خانه او را غارت کرده‏اند، در این هنگام دینارهاى حضرت رضا علیه السّلام را هر کدام به صد درهم فروخت و متذکر گفتار آن جناب شد که فرمود: بزودى به آن احتیاج پیدا خواهى کرد.

 (2) ابو الصلت هروى گوید: از دعبل شنیدم که مى‏گفت: هنگامى که قصیده خود را براى حضرت رضا علیه السّلام قرائت کردم و به این بیت رسیدم:

         خروج امام لا محالة واقع             یقوم على اسم اللَّه و البرکات‏

             یمیّز فینا کلّ حقّ و باطل             و یجزى على النعماء و النقمات‏

 حضرت رضا گریه کردند و پس از آن سر مبارک را بلند کرده و فرمود: اى خزاعى این دو بیت را روح القدس در زبانت گذاشته است، آیا میدانى این امام کیست؟ و چه‏ وقت خروج میکند؟ عرض کردم: نمیدانم این امام کدام است و لیکن همین قدر اطلاع دارم که از خاندان شما امامى خروج خواهد کرد و زمین را از عدل داد پر مى‏کند.

حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اى دعبل امام بعد از من فرزندم محمّد است و بعد از او فرزندش علی است و بعد از وى حسن است و بعد از حسن فرزندش که او را حجت و قائم و منتظرش گویند، وى در هنگام ظهورش مطاع خواهد بود، اگر جز یک روز از عمر دنیا بیشتر نماند خداوند آن روز را طولانى خواهد کرد تا قائم ظهور کند و جهان را از عدل و داد پر سازد، پس از اینکه از ظلم و جور پر شده باشد.


پذیرش ولایتعهدی در اثر تهدید به قتل

مأمون یکى از روزها در خلوت حضرت رضا علیه السّلام را طلبید و در این مجلس فضل ابن سهل ذو الریاستین هم حضور داشت، مأمون بار دیگر پیشنهاد ولایت عهدى را به آن جناب کردند، حضرت فرمود: مرا از قبول این پیشنهاد معاف دارید، مأمون بار دیگر گفت: عمر بن خطاب جریان خلافت را در میان یک شوراى شش نفرى نهاد و یکى از آن شش نفر جدت امیر المؤمنین بود، و سپس شرط کرد هر کدام از این شش نفر مخالفت کردند گردن وى را بزنید، و اکنون باید این موضوع را قبول کنى.

حضرت رضا علیه السّلام فرمود: من در این صورت پیشنهاد تو را قبول خواهم کرد که در هیچ امرى از امور دولتى دخالت نکنم، و کسى را عزل و نصب ننمایم، و در هیچ حکمى‏ فتواى ندهم و امر و نهى هم نکنم، مأمون گفت: مانعى ندارد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی