نسب و کودکی

1-      کان مع علیّ (علیه السلام)، و شهد معه صفین، ثم عاد خارجیا

از همراهان علی علیه السلام بوده و در صفین همراه حضرت شرکت کرده است . بعدا از خوارج شده

اصحاب امیرالمومنین علیه السلام و الرواه عنه ج1ص341

2-      قال ابن عبّاس: من نسل قدار عاقر ناقة صالح، و قصّتهما واحدة، لأنّ قدار عشق امرأة یقال لها رباب کما عشق ابن ملجم قطاما.

ابن عباس می گوید: از نسل قدار (کسیکه ناقه صالح را پی کرد) بوده و داستان آنها یکی است. قدار عاشق زنی شد که به او رباب می گفتند (بخاطر رباب ناقه صالح را پی کرد) و ابن ملجم هم عاشق زنی شد بنام قطام (بخاطر او امیرالمومنین علیه السلام را به شهادت رساند).

التتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص 60

3-      حضرت آن ملعون را گفت بنشین و نظر طولانى بر روى او کرد و او را سوگند داد که آنچه از تو مى‏پرسم راست بگو پس فرمود: ....

آیا تو نبودى در میان جمعى از کودکان، در کودکى با ایشان بازى مى‏کردى و هرگاه تو را از دور مى‏دیدند مى‏گفتند: آمد فرزند چراننده سگها؟ آن ملعون گفت: بلى، حضرت فرمود: چون به سنّ جوانى رسیدى گذشتى به راهبى و در تو تند نظر کرد و گفت: اى شقى‏تر از پى کننده ناقه صالح، گفت: بلى چنان بود، باز حضرت فرمود: مادر تو تو را خبر نداد که در حیض به تو حامله شده بود؟ چون آن ملعون آن را شنید اضطرابى در سخنش به هم رسید و آخر گفت: مادرم مرا چنین خبر داد، پس حضرت فرمود: شنیدم از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که کشنده تو شبیه است به یهود بلکه از یهود است‏

جلاءالعیون ص318

 

بیعت با امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام

شیخ مفید و دیگران به سندهاى معتبر روایت کرده‏اند که چون حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام از مردم بیعت مى‏گرفت، عبد الرّحمن بن ملجم مرادى آمد که با آن حضرت بیعت کند، حضرت قبول بیعت او ننمود تا آنکه سه مرتبه به خدمت آن حضرت آمد، در مرتبه سوّم با حضرت بیعت کرد. چون پشت کرد، حضرت بار دیگر او را طلبید و سوگندها داد که بیعت نشکند و عهدهاى محکم از او گرفت. چون روانه شد، باز او را طلبید بار دیگر بر او تأکید کرد، آن ملعون گفت: یا امیر المؤمنین آنچه با من کردى با دیگران کردى، حضرت شعرى خواند که مضمونش این است که: من به او بخشش مى‏نمایم و نیکى مى‏کنم، و او اراده قتل من دارد، چه بد یارى است قبیله مراد، پس فرمود:برو اى ابن ملجم به خدا سوگند مى‏دانم که وفا به عهدهاى خود نخواهى کرد، پس حضرت اسب نیکوئى به او داد. چون او بر اسب سوار شد، باز حضرت شعرى خواند که مضمونش همان بود. چون او پشت کرد، فرمود: به خدا سوگند این ملعون کشنده من خواهد بود، گفتند: یا امیر المؤمنین ما را دستورى ده که او را بکشیم، حضرت دستورى نداد

 

ابن ملجم ، خدمتکار امیرالمومنین علیه السلام

إنّه لمّا قتل عثمان و انتقل الأمر إلى علیّ (علیه السلام)، أرسل إلى عمّال عثمان فعزلهم إلّا عامل الیمن، و هو حبیب بن المنتجب، فإنّه کان من شیعته، فأقرّه على ولایته، و کتب إلیه کتابا یوصیه بتقوى اللّه تعالى و العدل فی الرعیة، و یأمره بأخذ البیعة له، و أن ینفذ إلیه عشرة من رؤساء أصحابه، فأخذ له البیعة على أهل الیمن، و أنفذ إلیه عشرة؛ و کان منهم عبد الرحمن بن ملجم المرادی فأتوا إلى الکوفة فبایعوا أمیر المؤمنین (علیه السلام)، و أقاموا أیّاما ثمّ رجعوا إلى الیمن، و کان عبد الرحمن وقت رجوعهم مریضا فترکوه ثمّ عوفی من مرضه، و کان یسارع فی حوائج أمیر المؤمنین (علیه السلام) و خدمته، و أمیر المؤمنین (علیه السلام) یکرمه و یؤثره على غیره، و هو مع ذلک یقول له: «أنت قاتلی لا محالة» و یخبر الناس بذلک

هنگامیکه عثمان کشته شد و خلافت به دست امیرالمومنین علیه السلام افتاد حضرت به کارگزاران عثمان نامه نوشت و همه را عزل کرد مگر والی یمن را که حبیب بن المنتجب نام داشت و از شیعیان حضرت بود. حضرت در نامه ای حبیب را به تقوا و عدالت در رعیت توصیه کرده بود و فرموده بودند که از مردم بیعت بگیر و ده نفر را بسوی من بفرست. حبیب ده نفر را فرستاد من جمله عبدالرحمن بن ملجم مرادی ! به کوفه رسیدند و با حضرت بیعت کردند چند روزی اقامت کردند. هنگام بازگشت عبدالرحمن مریض شد. دوستانش اورا رها کردند تا خوب شود. او در کارهای حضرت از دیگران سبقت می گرفت و به ایشان خدمت می کرد. حضرت هم به او احترام می گذاشت و او را بر دیگران مقدم می داشت. اما همیشه می فرمود : تو قاتل من هستی حتما.

تتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص 58

 

آغاز انحراف

و کان أمیر المؤمنین (علیه السلام) فی وقعة صفّین و وقعة النّهروان، فلمّا رجع و قرب إلى الکوفة تقدّم ابن ملجم لیبشّر الناس بنصرة أمیر المؤمنین (علیه السلام) على أعداء اللّه، فدخل الکوفة و کان یخبر الناس بما کان حتّى اجتاز بدار قطام بنت شجنة أنزلته و سألته فأخبرها بمن قتل بالنّهروان، و کان من القتلى عدّة من أهلها، فجزعت جزعا شدیدا و بکت، ثمّ إنّ عبد الرحمن خطبها من نفسها فقبلت، و شرطت علیه قتل علیّ (علیه السلام)، و جعلت مهرها ثلاثة آلاف دینار و جاریة و عبد،فغضب من ذلک و استعظم قتل أمیر المؤمنین (علیه السلام)، فلم تزل تتبرّج له بحسنها و جمالها و ترغّبه فی نفسها و مالها حتّى قبل بذلک،....ثمّ ورد علیه فی تلک الأیّام کتاب بموت بعض أقاربه، و کان هو الوارث لماله، و مضى لأخذ المال، و جعل طریقه على باب قطام و أخبرها بذلک و أوعدها بقضاء حاجتها إذا هو رجع.

امیرالمومنین علیه السلام در جنگ صفین و واقعه نهروان . هنگامیکه از جنگ بازمیگشتند و نزدیک کوفه می رسیدند ابن ملجم جلوتر می رفت و به مردم خبر پیروزی حضرت را می داد . وارد کوفه شد تا اینکه به نزدیکی خانه ی زنی به نام قطام بنت شجنه رسید. قطام اسامی کسانیکه در نهروان کشته شدند را از عبدالرحمن پرسید. در کشتگان چند نفر از اقوام قطام بودند. قطام بسیار گریه کرد. ابن ملجم به قطام پیشنهاد ازدواج داد و قطام نیز پذیرفت و مهریه خود را کشتن علی بن ابیطالب ، سه هزار دینار بهمراه یک کنیز و یک غلام برشمرد. عبدالرحمن خشمگین شد وقتل علی را گناه بزرگی خواند. قطام همیشه خودش را در برابر ابن ملجم آرایش می کرد و اورا به خود فرامی خواند تا اینکه پذیرفت..... در همین ایام نامه ای به او رسید که یکی از اقوام تو از دنیا رفته و از مال او چیزی برای تو به ارث مانده است. به خانه قطام رفت تا اورا از ماجرا خبر کند و اینکه تا چند روز دیگر به وعده های خود عمل می کنم.(مهریه)

ثمّ سار إلى أن بلغ ذلک المکان، فتسلّم المال و رجع، فالتقاه بعض اللصوص و أخذوا جمیع ما کان معه إلّا قلیلا من الدنانیر لم یعلموا بها، و هرب بنفسه خائفا من القتل، فقصد أبیات لبعض الأعراب فأنزلوه و سألوه عن حاله، فأخبرهم أنّه من أهل الکوفة، و کانوا من الخوارج، فغضبوا و ائتمروا فی قتله، و هو یسمع کلامهم فیما بینهم، فأقبل على کلب لهم مریض فمسح علیه یده، و هو یقول: مرحبا بکلب قوم أکرمونی، فلمّا رأوا ذلک منه سکن غضبهم عنه، و اطلعوه على سرّهم، و أنّهم یریدون قتل علیّ (علیه السلام) و معاویة و عمرو بن العاص، فأخبرهم بأنّه موافق لهم على عزمهم فاستبعدوا ذلک، فأخبرهم بأنّه من الیمن، و بما کان له مع قطام بنت شجنة فسکنوا إلى قوله

به مکانی که باید ارث را میگرفت رفت. در راه برگشت با چند سارق مواجه شد  که همه اموالش را به جز چند دینار گرفتند . از ترس اینکه اورا بکشند پا به فرار گذاشت. عده ای از اعراب به او جای دادند و از احوالش سوال کردند. وقتی گفت که اهل کوفه و از خوارج هستم ، تصمیم بر قتلش گرفتند . این اعراب سگی در خانه داشتند که مریض بود . ابن ملجم دستی به سگ کشید و گفت : مرحبا به طائفه ای که به من اکرام کردند. صاحبخانه از اقدام خود صرفنظر کردند و ابن ملجم را از اسرار خود آگاه ساختند. به او گفتند که ما می خواهیم علی علیه السلام و معاویه و عمروبن العاص را بکشیم. عبدالرحمن هم ماجرای خود و اتفاق نظر خود را با ایشان اعلام کرد و گفت که از یمن آمده و برای چیزی که قطام بنت شجنه درخواست کرده .

التتمة فی تواریخ الأئمة(ع)، العاملی ،ص:59

 

ابن ملجم از نگاه امیرالمومنین علیه السلام

1-      بدترین خلق به شمشیر ابن ملجم کشته شد. زیرا حضرت امیر علیه السلام وصیت کرده بود که با همان شمشیری که من ضربت خورده ام ابن ملجم را قصاص کنید.

2-      ِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ دَخَلَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللَّهُ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی وَفْدِ مِصْرَ الَّذِی أَوْفَدَهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ ره وَ مَعَهُ کِتَابُ الْوَفْدِ قَالَ فَلَمَّا مَرَّ بِاسْمِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُلْجَمٍ قَالَ أَنْتَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ لَعَنَ اللَّهُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ قَالَ نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ مَا وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی لَأُحِبُّکَ قَالَ کَذَبْتَ وَ اللَّهِ مَا تُحِبُّنِی ثَلَاثاً

چون محمّد بن ابى بکر گروهى از اشراف مصر را به خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام فرستاد، عبد الرّحمن بن ملجم در میان ایشان بود، نامه‏اى که اسامى ایشان در آنجا نوشته شده بود در دست او بود، چون حضرت نامه را گرفت و نامها را خواند، به نام آن ملعون رسید فرمود که: توئى عبد الرّحمن؟ گفت: بلى، حضرت امیر المؤمنین فرمود: لعنت خدا بر عبد الرّحمن باد، آن ملعون گفت: یا امیر المؤمنین من تو را دوست مى‏دارم، حضرت فرمود که: دروغ مى‏گوئى به خدا سوگند که مرا دوست نمى‏دارى، پس او سه مرتبه قسم خورد بر دوستى آن حضرت، و حضرت سه مرتبه سوگند یاد کرد که مرا دوست نمى‏دارى.

قَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَحْلِفُ ثَلَاثَةَ أَیْمَانٍ أَنِّی أُحِبُّکَ وَ أَنْتَ تَحْلِفُ ثَلَاثَةَ أَیْمَانٍ أَنِّی لَا أُحِبُّکَ قَالَ وَیْلَکَ أَوْ وَیْحَکَ إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ بِأَلْفَیْ عَامٍ‏ فَأَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا هُنَالِکَ ائْتَلَفَ فِی الدُّنْیَا وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ فِی الدُّنْیَا وَ إِنَّ رُوحِی لَا تَعْرِفُ رُوحَکَ قَالَ فَلَمَّا وَلَّى قَالَ إِذَا سَرَّکُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى قَاتِلِی فَانْظُرُوا إِلَى هَذَا قَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ أَوَ لَا تَقْتُلُهُ أَوْ قَالَ تَقْتُلُهُ فَقَالَ مَنْ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا تَأْمُرُونِّی أَنْ أَقْتُلَ قَاتِلِی لع

آن ملعون گفت: یا امیر المؤمنین سه مرتبه سوگند یاد کردم که تو را دوست مى‏دارم باور نمى‏کنى. حضرت فرمود: واى بر تو حق تعالى ارواح را پیش از بدنها خلق کرد به دو هزار سال، ایشان را در هوا ساکن گردانید، پس آنها که در عالم ارواح با یکدیگر الفت گرفته‏اندو یکدیگر را شناخته‏اند، در این عالم با یکدیگر موافقت و محبّت دارند؛ و آنها که در آن عالم با یکدیگر الفت نداشته‏اند، در این عالم با یکدیگر الفت ندارند؛ روح من روح تو را نمى‏شناسد و در عالم ارواح با تو الفت نداشته است.چون آن ملعون پشت کرد، حضرت فرمود: اگر کسى خواهد که نظر کند به کشنده من، نظر کند به این مرد، بعضى از حاضران گفتند: یا امیر المؤمنین چرا او را نمى‏کشى؟ فرمود:بسیار عجب است مى‏گوئید که من بکشم کسى را که هنوز نکشته است مرا

جلاء العیون، المجلسی ،ص:316    بصائر الدرجات، الصفار ،ص:89

 

شرکای ابن ملجم و قصد کشتن امیرالمومنین علیه السلام

در کوفه دو شریک جنایت از خوارج، به نام شبیب بن بجره اشجعى و وردان بن مجالد تیمى پیدا کرد.قرار شد که در همان شب موعود با یکدیگر به مسجد بروند و حضرت را به شهادت برسانند. شمشیر شبیب خطا کرد و بر در چوبى یا بر طاق مسجد فرود آمد. او فرار کرد، امّا در نزدیکى دروازه‏هاى کنده به دست مردى حضرمى به نام عویمر گرفتار آمد. مرد حضرمى شمشیر او را گرفت و او را بر زمین زده بود که گروهى از تعقیب‏کنندگان رسیدند و فریاد مى‏زدند که مرد شمشیر به دست را بگیرید. مرد حضرمی بی گناه از ترس جان شمشیر را به سویى افکند و فرار کرد و شبیب نیز در میان جمعیت گم شد. وردان نیز به خانه گریخت و در آنجا به دست عبد الله نجبه بن عبید تیمى خویشاوند خود که از شرکت او در قتل على علیه السّلام آگاه شده بود به قتل رسید.

کتاب جانشینی محمد تالیف مادلونگ

 

بعد از شهادت امیرالمومنین علیه السلام

آن ملعون را به خدمت امام حسن علیه السّلام آوردند، گفت: مى‏خواهم سخنى در گوش تو بگویم، حضرت ابا نمود، فرمود: مى‏خواهد از شدّت عداوت گوش مرا به دندان بکند، آن ملعون گفت: به خدا سوگند که اگر مرا رخصت مى‏داد گوشش را از بیخ برمى‏کندم‏

جلاء العیون، المجلسی ،ص:373

 

بعد از به درک واصل شدن ابن ملجم

ابن شهر آشوب و دیگران روایت کرده‏اند که چون استخوانهاى پلید آن ملعون را در گودالى انداختند، پیوسته اهل کوفه صداى فریاد و ناله از آن گودال مى‏شنیدند جلاءالعیون ص 373

 

مرگ معاویه  (بدون شرح)

1-      فأما البرک فإنه انطلق فی لیلة میعادهم فقعد لمعاویة، فلما خرج لیصلى الغداة شد علیه بسیفه، فأدبر معاویة فضرب طرف إلیته ففلقها و وقع السیف فی لحم کثیر، و أخذ (البرک) فقال: إن لک عندی خبرا سارا: قد قتل فی هذه اللیلة علی بن أبی طالب، و حدثه بحدیثهم. و عولج معاویة حتی برأ و أمر بالبرک فقتل‏

برک نام یکی از هم دستان ابن ملجم است که ماموریت قتل معاویه را بعهده داشت. در شب موعود معاویه خارج شد تا برای نماز آماده شود. برک به دنبال معاویه رفت و به یک طرف باسن او ضربه ای وارد کرد و شمشیر خیلی در گوشت فرو رفت. برک را گرفتند و (بامید اینکه شاید زنده بماند)خبر داد که علی بن ابیطالب هم امشب کشته میشود. اما معاویه معالجه شد و برک را کشتند.

2-      روى بعضهم أن معاویة لم یولد (له) بعد الضربة

 عده ای روایت کرده اند که معاویه بعد از ضربه برک ، بچه دار نشد.

انساب الاشراف بلاذری ج2ص490

3-      فضربه فوقعت الضربة فی ألیته فجرحه

برک به معاویه ضربه ای زد پس ضربه در باسن معاویه واقع شد و مجروحش کرد.

التتمه فی التواریخ الائمه علیهم السلام ص 60