گروه فرهنگی تبلیغی فاطمیون

حوزه علمیه قم
جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۳۲ ق.ظ

نمونه های فتک و ترور در تاریخ اسلام

نمونه‌های تاریخی ترور

أبو عفک:

یهودیان پیش از بدر به تشویق و تحریض دیگران بر ضد پیغمبر و مسلمانان پرداختند و انواع آزار و اذیت را در قبال آنان در پیش گرفتند.

ابو عفک یهودی مردم را به دشمنی پیغمبر بر می انگیخت و در هجو حضرت شعر می سرود. سالم بن عمیر نذر کرد که اورا بکشد یا خود در این راه کشته شود . سالم به سراغ ابوعفک رفت و او را کشت.

بنظر می رسد که قتل وی پیش از جنگ بدر بوده است.

عصماء دختر مروان

وقتی ابوعفک کشته شد، عصماء دختر مروان که از تیره بنی امیه بن زید، و همسر یزید خطمی بود، از قتل وی افسوس خورد و به عیب جویی از اسلام و مسلمانان پرداخت. او انصار را به سبب پیروی از پیغمبر سرزنش می کرد و در هجو حضرت شعر می گفت و در اشعار خود مردم را به دشمنی او بر می انگیخت. عصماء تا پس از جنگ بدر به ......  این شیوه ادامه داد.

به گفته برخی از مورخان، عمیر بن عوف پنج شب مانده از ماه رمضان، در دل شب به خانه عصماء رفت. او را در میان فرزندانش خوابیده دید که کودکی را شیر می داد. بینایی عمیر ضعیف بود . از این رو او را با دست خود لمس کرد. متوجه شد که کودکی پستانش را در دهان دارد و شیر می خورد . کودک را از او دور کرد. سپس شمشیرش را بر سینه عصماء نهاد و چنان فشار داد که از پشت او بیرون آمد. سپس به حضور پیغمبر رسید . حضرت پرسید: آیا دختر مروان را کشتی؟ گفت آری فرمود به خاطر او دو بز هم شاخ به شاخ نخواهند شد.

این پندار مورخان است. ما در صحت این داستان تردید داریم، زیرا معقول نمی نماید که فرزندش را از سینه او جدا کند، اما عصماء متوجه نشده باشد، و همچنان ساکت و ساکت بایستد تا عمیر شمشیرش را در سینه او فرو کند.

روایت دیگری در شواهد النبوه آمده که می گوید : عمیر بن عدی خطمی اشعار عصماء را در مذمت اسلام و مسلمین شنید. عصماء این اشعار را زمانی سرود که پیغمبر در بدر بود . عمیر که چشمانش کم سو بود، نذر کرد که اگر خداوند، پیامبر را از بدر سالم بازگرداند عصماء را بکشد. در همان شب که پیامبر از بدر بازگشت ، عمیر به خانه عصماء رفت و او را کشت. وقتی پیامبر او را دید ، فرمود: آیا دختر مروان را کشتی؟ گفت: آری . پیامبر به مردم نگریست و فرمود: هر که دوست دارد به مردی نگاه کند که در یاری خدا و رسول بود، به عمیر بن عدی بنگرد. عمر گفت: به این کور؟ او شب را در طاعت خدا و رسول او گذرانده است؟ پیامبر فرمود: عمر آرام باش، او بیناست ، آن چنان گفت. عمیر به نزد قوم خویش آمد و به آنان گفت : ای بنی خطمه ؛ من دختر مروان را کشتم. همه به من یورش برید و مرا مهلت ندهید .

این نخستین بار بود که اسلام در قبیله بنی خطمه آشکار می شد. پیش از این هر که از آنان مسلمان می شد، اسلام خود را پنهان می کرد . در آن روز شماری از مردان قبیله مسلمان شدند.

شاید آنچه در شواهد النبوه درباره کوری عمیر آمده، از باب مبالغه باشد ، زیرا انجام چنین کاری از یک نفر کور در دل شب ساخته نیست . خصوصا که عصماء در میان فرزندانش خوابیده بود.

کعب بن اشرف

واقدی قتل وی را در ربیع الاول سال سوم می داند. خلاصه ماجرا چنین است که یهودیان انتظار داشتند که مشرکان ریشه مسلمانان را بکنند، اما پیروزی بد همچون صاعقه ای در میان آنان افتاد و خشمشان را بر انگیخت و عقل آنان را بر هم زد.

به روایت ابن اسحاق ، وقتی کعب بن اشرف از شکست مشرکان در بدر آگاه شد ، قتل بزرگان قریش بر او گران آمد و در رثایشان گریست. او پیغمبر و یارانش را در شعر خود هجو کرد و در سرودهایش برای زنان مسلمان غزل سرایی و از زیبایی های آنان یاد می کرد . به عقیده برخی حتی از زنان پیامبر هم نام می برد.

کعب به مکه رفت و قریش را بر ضد پیغمبر تحریک کرد و تا آنان را به جنگ با رسول خدا مصمم نکرد بازنگشت. ابوسفیان از او پرسید: آیا نزد خداوند، دین ما بهتر است یا دین محمد و یاران او؟ به نظر تو کدامیک بر هدایت هستیم و به حق نزدیکتر؟ ما شترهای چاق می کشیم و اطعام می دهیم و به جای آب، شیر می نوشانیم و تا روزگار هست، به مردم غذا می دهیم . کعب گفت : راه شما از آنان به هدایت نزدیک تر است .

وقتی کعب بن اشرف به مدینه بازگشت ، حضرت فرمود: چه کسی پسر اشرف را از سر راه من بر می دارد؟ محمد بن مسلمه به پا خاست و گفت: من این کار را می کنم ، اما ممکن است ناچار شویم چیزهایی درباره شما بگوییم. فرمود : آنچه لازم شد ، بگویید اشکالی ندارد. محمد بن مسلمه و ابونائله که برادر رضاعی کعب بود، همراه گروهی دیگر رفتند . ابو نائله با ابن اشرف خلوت کرد و ناخشنودی خود را از وضعیت معیشتی که در اثر قدوم پیامبر بوجود آمده ، اظهار کرد و از او خواست تا مقداری طعام در مقابل رهن چیزی به او بفروشد. کعب بن اشرف از او خواست تا زنان خود را نزد وی به رهن گذارند، اما ابونائله آن را نپذیرفت . سپس فرزندانشان را تقاضا کرد؛ این را هم نپذیرفت و پیشنهاد کرد که اسلحه به رهن گیرد. هدف وی آن بود که وقتی با یاران خود آمد و اسلحه همراه داشتند، کعب از آن وحشت نکند. ابن اشرف پیشنهاد را پذیرفت . ابونائله به نزد دوستانش بازگشت و همراه آنان با اسلحه به سوی کعب بن اشرف حرکت کرد. رسول خدا آنان را تا بقیع غرقد بدرقه نمود و برایشان دعا فرمود. وقتی به دژ کعب رسیدند، او را صدا زدند. زن کعب که نو عروس بود گفت: صدایی شنیدم که از آن خون می چکید. کعب گفت: او ابونائله است اگر می دانست خوابم، بیدارم نمی کرد. پس به نزد آنان رفت . ابو نائله دست به سر کعب بن اشرف برد و از بوی خوش وی در شگفت شد. وی این کار را چند بار تکرار کرد تا کعب مطمئن شد. سپس دو طرف سرش را گرفت و گفت : دشمن خدا را بکشید ؛ همراهانش با شمشیرهای خود به کعب یورش بردند و او را کشتند.

حارث بن اوس بن معاذ در اثر برخورد شمشیر یکی از همراهانش زخمی شد. پیامبر آب دهان خود را بر زخم مالید . یهودیان از قتل کعب به وحشت افتادند و احدی از آنان نبود، مگر بر جان خویش می ترسید. آنانا نزد رسول خدا رفتند که دوست ما غافلگیر کشته شده است . پیامبر به آنان یادآور شد که کعب او را در اشعارش هجو می کرد و آزار می داد. سپس از یهودیان دعوت کرد تا با هم پیمان صلحی بنویسند. راوی گوید: فکر می کنم این پیمان نامه نزد علی بود.

ابن سنینه

مورخان را نظر بر آن است که پیامبر فرمود: به هر یک از مردان یهودی دست یافتید او را بکشید. محیصه بن مسعود به ابن سنینه یهودی یورش برد و او را کشت. برادرش حویصه که هنوز مسلمان نشده بود گفت: ای دشمن خدا! او را کشتی؟ به خدا سوگند که چه بسیار پیه که از دارایی او در شکم توست. محیصه گفت: کسی مرا به کشتن او فرمان داد که اگر می فرمود تو را بکشم ، بدون هیچ درنگی تو را می کشتم. گفت : به خدا قسم که این آغاز مسلمانی حویصه شد، زیرا گفت: آیینی که تو را بدین پایه برساند ، مایه شگفتی است. سپس اسلام آورد.

ابورافع

در جمادی الثانی سال سوم یا چهارم هجرت ابورافع بن حقیق یهودی در خیبر کشته شد. او کعب بن اشرف را در دشمنی با رسول خدا و آزار و اذیت حضرت یاری می داد. داستان از این قرار بود که وقتی اوس ، کعب بن اشرف را کشتند؛ خزرجیان با خود گفتند : به خدا سوگند که نتوانند با این کار در نزد پیامبر بر ما ببالند. آنان ابن حقیق را برای این کار انتخاب کردند که به دشمنی و آزار و اذیت پیامبر و همکاری با ابن اشرف شهرت داشت. برای انجام این مهم از رسول خدا اجازه خواستند. حضرت به آنان اجازه داد. پنج یا هشت نفر به سرپرستی عبدالله بن عتیک شبانه به خانه ابورافع آمدند . درها را به روی اهل خانه بستند . ابو رافع در بالاخانه‌ای بود. از او اجازه ورود خواستند که برای حاجتی نزد وی آمده اند. وقتی وارد شدند، در بالاخانه را بستند. او را در بستر خواب دیدند و بر او تاختند. زنش فریاد کشید، خواستند او را بکشند اما به یاد آوردند که پیامبر از قتل زنان و کودکان نهی فرموده است. پس فقط خود او را کشتند و از خانه بیرون آمدند. چون مطمئن نشده بودند که مرده است یا نه؟ یکی از میان خود فرستادند تا خبر مرگ او را از مردم شنید. او بازگشت و مرگ ابورافع را به یارانش گزارش داد. آنان به حضور پیامبر رسیدند، اما در این این که قاتل ابورافع کیست، با هم اختلاف کردند. رسول خدا شمشیرهایشان را گرفت و در آنها نگریست؛ بر روی شمشیر ابن انیس آثار غذا دید فرمود: این ابورافع را کشته است.

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی