گروه فرهنگی تبلیغی فاطمیون

حوزه علمیه قم
دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۱۱ ب.ظ

حجربن عدی الکندی 2

حجر بن عدی و زیاد

در سال 51ه ق مغیره از دنیا رفت . زیاد که والی بصره بود ، امارت کوفه را هم عهده دار شد.شش ماه از سال در کوفه بود وشش ماه دیگر را در بصره.حجر و زیاد باهم دوست بودند . در روزهای اول امارتش سخنرانی تهدید آمیزی علیه مخالفانش کرد که خطابش با حجر بود.

روزی حجر را دعوت کرد به اوگفت از رفتار تو با مغیره باخبرم . اوتورا تحمل می کرد اما من مثل اونیستم در خانه ات بنشین و مراقب زبانت باش.میدانی که دورانی دوستدار علی علیه السلام بودم اما اکنون دوستدار معاویه هستم.مبادا کاری کنی که دستم را به خونت بیالایم.

تصمیم گرفت که به بصره برگردد.«عمروبن حریث» را به جانشینی انتخاب کرد.به حجر هم پیشنهاد کرد که با او به بصره برود . این پیشنهاد بخاطر ترس زیاد از شورشهای حجر بود.حجر دعوتش را رد کرد و گفت بیمارم زیادهم گفت درست است تو بیماری دین،داری، بیماری دل بیماری عقل.اگر خبر ناخوشایندی از توبشنوم توراخواهم کشت.اورفت اما نبض کوفه در دست حجر بود.

کار بجایی رسیدکه والی کوفه در حال سخنرانی بود که ...

مردم کوفه شروع کردند به پرتاب سنگریزه بطرف عمروبن حریث . او به قصر رفت و درها را بست و به زیاد نامه نوشت که اگر کوفه را میخواهی کاری کن.

آنقدر شیعیان با حجر در ارتباط بودند که آشکارا معاویه رابدگویی می کردند.

زیاد قصد ازمیان برداشتن حجر را کرد . حجر هم خود را برای حوادث بعدی آماده کرد.زیاد به کوفه آمد و کسانی که به عمروبن حریث سنگ پرتاب کردند را شناسایی وانگشتان دستشان را قطع کرد.زیاد منتظر فرصت بود که با حجر هم برخورد شدیدی داشته باشد.روزی بالای منبر از لفظ امیرالمومنین برای معاویه استفاده کرد.حجر برخاست وباصدای بلند گفت تو دروغ میگویی.این ماجرا چند مرتبه تکرار شد. دریکی از دفعات حجر مشتی سنگریزه برداشت و بسمت زیاد پرتاب کرد . زیاد به قصر رفت و سوارانی را برای دستگیری حجر فرستاد اما یاران حجر مقاومت کردند . زیاد به معاویه نامه نوشت.

یکبار زیاد خطبه های نماز جمعه را بیش از حدمعمول طول داد . حجر دو مرتبه با گفتن«الصلاه ، الصلاه» اشاره کرد که وقت نماز می گذرد.وقتی زیاد اعتنا نکرد ، حجر خودش به نماز ایستاد و عده ی زیادی هم به او اقتدا کردند.زیاد هم آمد نماز خواند.

هربار که زیاد بالای منبر حرف می زد حجر و طرفدارانش در گوشه ای از مسجد حرفهای مخالفت آمیز می زدند . زیاد در یکی از دفعات خطاب به بزرگان قبایل گفت: هر کس برود افرادی که از قبیله ی خودش است از دور حجر دور کند تا صداقتش در طرفداری از من ثابت شود.اینچنین کردند و دور حجر خالی شد.زیاد به ماموران دستور داد که حجر را بگیرند اما اطرافیانش اورا از مسجد خارج کردند . حجر آن شب را در طایفه«اَزد»سپری کرد. از آن پس حجر مخفی بود.

محمدبن اشعث از بزرگان کوفه بود. زیاد اورا تهدید کرد که اگر حجر را نزد من نیاوری تو را خواهم کشت . او نمی خواست بپذیرد . غمگین از قصر بیرون رفت . جریر بن عبدالله را دید . ماجرا را نقل کرد.جریر گفت خودم این کار را می کنم زیاد هم مطلع شد و قبول کرد و سه روز مهلت داد. جریر توانست حجر را متقاعد کند که با ده تن از یاران خود نزد زیاد بروند .حجر به این شرط پذیرفت که آنها را پیش معاویه بفرستد.

زیاد که پیمان بسته بود که حجر را نکشد اورا زندانی کرد و در روزهای بعد توانست دوازده نفر دیگر از یاران اورا دستگیر کند.استشهادی علیه آنها مبنی بر اغتشاش و آشوب و ناسزاگفتن به خلیفه و کافرشدن به خدا و تفرقه بین مسلمانان و... تنظیم کرد و سران کوفه را واداشت که آن را امضا کنند . زیاد زندانیانی که در غل و زنجیر بودند را بهمراه صدنفر از سربازانش شبانه به سمت معاویه که در شام بود فرستاد.

دختران حجر سر راه پدر گریان بودند که حجر سعی در آرام کردنشان داشت.او می گفت : خوراک وپوشاکتان باخداست . تقوا داشته باشید.

حجر بن عدی ،‌شریک بن شدّاد ، صیفی بن فسیل ، قبیصه بن ضُبیعه،‌محرزبن شهاب ،‌کدام بن حیان، عبدالرحمان بن حسان ، ارقم بن عبدالله ، کریم بن عفیف ، عاصم بن عوف ، ورقاءبن سُمَی و عبدالله بن حَویّه،(بنابر نقلی همّام فرزند حجر)‌اسامی کسانی است که به دستور معاویه دستگیر شدند و به سوی دمشق می رفتند.در مرج العذرا در زندانی بازداشت شدند تا حکم معاویه صادر شود.

زیاد، عتبه بن اخنس و سعدبن نمران را با این جمع اضافه کرد.


نامه زیاد همراه استشهاد محلی علیه حجر و یارانش به دست معاویه رسید.معاویه از پیامدهای کشتن ایشان بیمناک بود و این بخاطر سابقه درخشان حجر و یارانش بود.

عوام بواسطه تبلیغات معاویه قائل به کشتن ایشان بودند اما برخی افراد سرشناس رای به عفو حجر ویارانش می دادند.


مشورت با شیطان

اما تحریکات زیاد راه تردید معاویه را بست.پیکی که نامه زیاد را از کوفه به دمشق برای معاویه می برد در مرج العذرا، حجر و یارانش را از محتویات نامه باخبر کرد.لذا آخرین وصایایشان را شنید.

حجر بن عدی فرمود: ما عهد شکنی نکرده ایم آن نامه را بدخواهان تنظیم کرده اند.وقتی نامه بدست معاویه رسید گفت : زیاد از حجر راستگوتر است.

معاویه در جلسه ای به امور حجر و یارانش رسیدگی می کرد . برخی از حضار نسبت به اقوام خود وساطت می کردند که منجر به آزادی شش نفر از آنان شد.مالک بن هبیره هم درخواست کرد که پسر عمویم حجر را هم بخاطر من ببخش.معاویه گفت:او سرکرده گروه است و اگر رهایش کنم دوباره آشوب می کند.


شهادتگاه

وقتی حجر فهمید که مرج العذرا محل شهادت آنها خواهد بود ضمن تکبیر و یاد خدا گفت:

من اولین مسلمانی بودم که در این منطقه تکبیر گفتم و خدارا یاد کردم ،‌اینک دست بسته و اسیر مرا به این جا آوردند.

این نشان از کینه معاویه نسبت به اسلام بود.هدبه بن فیاض یکی از جلادانی بود که معاویه برای قتل حجر و یارانش به مرج العذرا فرستاد.او نزد حجر آمد و همراه با توهین به او گفت:باید از کفر خود برگردید و از علی علیه السلام بیزاری بجویید!!حجر و همراهانش گفتند: صبر بر تیزی شمشیر ، برایمان آسان تر از چیزی است که ما را به آن می خوانید. رفتن به دیدار خدا و پیامبر و علی برایمان محبوبتر از ورود به دوزخ است.

لذا قبرهایشان را حفر کردند و کفن به تنشان پوشاندند.حجر گفت:مثل اینکه کافریم ، مارامی کشند و مثل اینکه مسلمانیم ما را کفن می کنند.

یک شب را به مناجات گذراندند.زمان عروج فرارسیده بود.درآن لحظه حجرگفت رسول الله به من فرمود:ای حجر در راه محبت علی علیه السلام با شکنجه کشته می شوی ، وقتی سرت به زمین برسد از زیر آن چشمه ای می جوشد و سرت را شستشو می دهد.

همه مشتاق پرواز بودند. تااینکه نوبت به خود حجر رسید.


ولایت امیرالمومنین علیه السلام

طبق برخی نقل ها همّام فرزند حجر نیز همراه آنان بود.حجر از اینکه فرزندش نتواند جان دادن پدرش را ببیند و از اعتقاداتش فاصله بگیرد از جلاد خواست که اگر به کشتن او هم مأموریت داری اورا زودتر از من بکش . جلاد از این کارش پرسیدو حجر جواب داد: ترسیدم وقتی شمشیر را برگردن من ببیند وحشت کند و دست از ولای امیرالمومنین علیه السلام بردارد و در نتیجه در روز قیامت من و او در بهشت که خداوند به صابران وعده داده است همراه هم نباشیم.

سرمطهر آن نوجوان در برابر نگاههای پدر بر زمین چرخید و کنار پیکر خونینش قرارگرفت.حجر خطاب به فرزندش فرمود:خداوند روسفیدت گرداند که مرا نزد پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم روسفید ساختی.

حجر در آستانه شهادت دورکعت نماز خواند. بعد از اتمام نماز اطرافیان به او گفتند : خیلی نمازت را طولانی کردی!نکنداز مرگ می ترسی؟حجر گفت:اگر هم بترسم رواست ، شمشیری آخته می بینم و کفنی گسترده و قبری کنده شده.اما باور کنید که این کوتاه ترین نمازی بود که من تاکنون خواندم!


وصیت

سپس به آنها گفت:مرا با همین بند و زنجیر بکشیدو خونهایم را مشویید ،‌می خواهم معاویه را در قیامت با این حال دیدار کنم.

شهادت حجر در سال 51 ه ق



بازتاب شهادت

عده ای از این بابت به معاویه تبریک گفتند که یکی از سرسخت ترین مخالفانت از سر راه برداشته شده است.اما معاویه گفت: اگر من در میان یارانم چند نفر همچون حجر داشتم دامنه حکومت امویان را تا همه جای دنیا می گستراندم...روز من با حجر بسی طولانی خواهد بود.


انفعال مختار از این جریان

زیاد هم در کوفه دستور داد خانه حجر را ویران کردند.مختار هم که در کوفه قیام کرده بود.او دستور داد خانه محمد بن اشعث (ازعوامل تحویل دهنده حجر به زیاد) را ویران کردند و از خشت و گل آن خانه حجر را بازسازی کردند.


برخورد عایشه با معاویه

هیچکس نمی توانست حسرت و ناراحتی خود را نسبت به این جریان مخفی نگه دارند، حتی خود امویان ؛‌ عایشه هم از این کار معاویه انتقاد کرد.در سفر معاویه به مدینه پس از حج ،‌عایشه اجازه ملاقات به وی نداد. به دو علت : یکی کشتن برادرش محمد بن ابی بکر و دیگر کشته شدن حجر.عایشه حدیثی از پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم نقل کرد: گروهی در مرج العذرا کشته می شوند که خداوند و آسمانیان به نفع آنان خشمگین می شوند.


سیــــدالشــــــهداعلیه السلام و معاویه علیه الهاویه

شهادت وی بر امام حسین علیه السلام نیز بسیار تلخ و گران بود.مروان بن حکم از رفت و آمد عده ای از طرفداران حجر با سیدالشهدا علیه السلام ناراحت بود ، لذا معاویه را باخبر کرد.اوهم این افعال را مخالف پیمانی که با امام مجتبی علیه السلام بسته بود می دانست. اعتراض خود را همراه نامه ای به ابی عبدالله علیه السلام رساند.حضرت هم در جواب فرمود:آیا تو قاتل حجر و یاران پارسا و عابد او نبودی؟آنان که با بدعت ها سرناسازگاری داشتند و امر به معروف و نهی از منکر می کردند و تو آنان را از روی ستم و تجاوز کشتی ، پس از آنکه به آنان امان داده بودی و این از روی گستاخی بر خدا و سبک شمردن عهد و پیمان بود...

در سالی معاویه پس از حج به ملاقات با سیدالشهدا علیه السلام در مدینه رفت و عرض کرد می دانید با حجر و یارانش چه کردیم ؟ و از روی استهزاء گفت:آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم و به خاک سپردیم.

حضرت علیه السلام خنده ای کردند و فرمودند:ای معاویه ! آنان روز قیامت با تو به دشمنی برمیخیزند. ولی ... ما اگر پیروان تو را می کشتیم ، نه کفن می کردیم ، نه بر آنان نماز می خواندیم  و نه به خاک می سپردیم.(یعنی آنان را مسلمان نمی دانیم.)

 بعون الله تمت

با تلخیص و تصرف از کتاب اسوه ها تألیف جواد محدثی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی