گروه فرهنگی تبلیغی فاطمیون

حوزه علمیه قم

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۲۷ ب.ظ

چند جمله از اماممان

امروز جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدى است. و مسلمانان در یک تشکیلات بزرگ اسلامى رونق و زرق و برق کاخهاى سفید و سرخ را از بین خواهند برد. امروز خمینى آغوش و سینه خویش را براى تیرهاى بلا و حوادث سخت و برابر همه توپها و موشکهاى دشمنان باز کرده است و همچون همه عاشقان شهادت، براى درک شهادت روزشمارى مى‏کند. جنگ ما جنگ عقیده است، و جغرافیا و مرز نمى‏شناسد. و ما باید در جنگ اعتقادى‏مان بسیج بزرگ سربازان اسلام را در جهان به راه اندازیم‏. 

صحیفه امام ج 21 ص 87


من اعتقادم است که اگر ما در محاصره اقتصادی یک ده پانزده سال واقع بشویم، شخصیت خودمان را پیدا می‌کنیم یعنی همه مغزهایی که راکد بودند در آن وقت و نمی‌توانستند فعالیت بکنند، به فعالیت می‌افتند. این طبیعی است که اگر یک نفر آدم یک جایی نشسته و همه چیز او را می‌آورند تقدیمش می‌کنند، این فکرش به کار نمی‌افتد، حتی کاسب هم نمی‌تواند بشود. اگر یک آدمی بود که اول صبح چایش را و نانش را بیاورند، ظهر هم همین طور، شب هم همین‌طور، هر احتیاجی هم داشت برآورده کردند، این نمی‌تواند دیگر هیچ کاری بکند، یک مرد فلجی می‌شود... آن روزی که این ملت فهمید که اگر ما جدیت نکنیم برای کشاورزی‌مان، جدیت نکنیم برای صنعت نفتمان، جدیت نکنیم برای کارخانه‌های خودمان، از بین خواهیم رفت و کسی نیست که به ما بدهد، وقتی این احساس پیدا شد در یک ملتی که من خودم باید هر چیز می‌خواهم تهیه کنم، دیگران به من نمی‌دهند، این احساس اگر پیدا شد، مغزها به راه می‌افتد و متخصص پیدا می‌شود در هر رشته‌ای... این ابتکارات از برکات محاصره اقتصادی بود... این محاصره اقتصادی را که خیلی‌ها از آن می‌ترسند، من یک هدیه‌ای می‌دانم برای کشور خودمان، برای اینکه معنایش این است که مایحتاج ما را به ما نمی‌دهند، وقتی که مایحتاج را به ما ندادند، خودمان می‌رویم دنبالش...

صحیفه امام ج 14 ص 116 / 26 بهمن 59

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۷
سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۳۴ ب.ظ

چند صفحه مطالعه برای امام رضا علیه السلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۵:۳۴
سه شنبه, ۲ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۰۳ ب.ظ

اشعار در مدح و مرثیه امام رضا علیه السلام

مدح

(1)

این آفتاب مشرقی بی کسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را

"لا تقربوا الصلوة..." مخوان و به هم مزن
این
 مستی به هم زده نظم صفوف را

نقاره ها به رقص کشند اهل زهد را
شاعر کند خیال تو هر فیلسوف را

می ترسم از صفای حرم با خبر شود
حاجی و نیمه کاره گذارد وقوف را

این واژه ها کم اند برای سرودنت
باید خودم دوباره بچینم حروف را

روح القدس! بیا نفسی شاعری کنیم
خورشید چشم های امام رئوف را

محمد مهدی سیار

 

غزلی از خانم فاطمه نانیزاد که امسال در محضر مقام معظم رهبری خوانده شد

همچون نسیم صبح و سحرگاه می رود
هر کس میان صحن حرم راه می‌رود

از هر چه غصه دارد وغم می شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود

وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند
از سینه‌های شعله زده آه می‌رود

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست
از کوی تو فرشته به اکراه می‌رود

خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنیست
هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود

باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هرکه از این راه می‌رود

.............

آسمان غرق هیاهوست به کف، دف دارد

این خبر شور به پا کرده ،بزن! کف دارد

 آنقدر بوسه به دستش به خدا شیرین است

که در این غلغله نوبت شدنش صف دارد*

 دشت هم درقدمش شعرمقفی شده است

آفتاب از هیجان نور مُردف دارد

 از همان لحظه که خُم درپی خُم رنگین شد

خبرش رفت به دریا ،که به لب کف دارد

 "در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست"

دل من در طلبش شوق مضاعف دارد *

 خُم و میخانه اسیر لب و پیمانه او

هرسبو زمزمه ای بر سر هر رف دارد

 

بنوازید! بخوانید! زمان مستی ست

این هیاهو همه هو هو همه دف دف دارد

 

مرثیه

(1)

شنیده ام که خودت در زمان پر زدنت

بروی خاک رها گشت پیکر و بدنت

هزار لاله روان شد ز گوشه دهنت

غریب بودی و خون شد تمام پیرهنت

ز سوز زهر اگرچه به خویش پیچیدی

ولی زمان غــــــــروبت جواد را دیدی

اگرچه جز پسرت کس نبود در بر تو?

ولی ندید تنت را به خاک خواهر تو

به زیر سم ستوران نرفت پیکر تو

اسیر پنجه سرنیزه ها نشد سرتو

حسین گفتم و قلبت شکست آفا جان

به دل غبار محرم نشست آقا جان

محمد علی بیابانی

 

(2)

مرد سماوات زمین خورده است

کعبۀ حاجات زمین خورده است

سلسله جنبان خدا دوستان

لرزه گرفته است چرا دوستان؟

حبّۀ انگور چه با تاک کرد؟

مستی ما را ز چه در خاک کرد؟

برق چرا خانۀ الله سوخت؟

وز همه حجاج حرم ، راه سوخت

حضرت خورشید ز خود شسته دست

حجرۀ توحید به حجره نشست

وای از این موی پریشان شده

روایت سلسله جنبان شده

رنگ خدا را ز چه نشناختند؟

قافیه را مثل حنا باختند

چند قدم رفت و زمین گیر شد

از سفر این مه به صفر سیر شد

جان دو عالم به لبش جان رسید

لرزه ز زانو لب و دندان رسید

زلف شد و پیچ شد و تاب شد

قامت او طاقی ز محراب شد

رفت و ملاقات ، ور افتاده بوده

کوه خدا از کمر افتاده بود

خالی از اندیشۀ محراب ها

چفت شد و بسته شد از باب ها

در کف دستش دل خود را گرفت

دل که نگو، حاصل خود را گرفت

نم نمک، از گریه چو لبریز شد

ای پسرم گفت لبش خود به خود

این پسر کیست که ماه آمده؟

یا که به خورشید گواه آمده

او جگر مرد جگر دار ماست

او پسر دلبر عیّار ماست

آمده لب ترکند از جام او

گریه کند بر غم فرجام او

غسل کرامت به دستان اوست

دفن بلّیات به دستان اوست

سر به سر از درد چه حالی شده؟

جان پدر نعل سوالی شده

بر سر دامن سر بابا گرفت

باز گریزی به فغان پا گرفت

روز حسین از همه جا سخت تر

اکبر لیلا شده خوش بخت تر

دامن خورشید به بر ماه داشت

بنده به بالین خود الله داشت

 محمد سهرابی

 

(3)

انگور می خرند پذیرایی ات کنند

مهمان جشن شوم یهودایی ات کنند

شکر خدا که بر بدنت دشنه ای نخورد

قسمت نبود حضرت یحیایی ات کنند

این اشک شوق ماست که شکر خدا نشد

نیزه سوار زخمی صحرایی ات کنند

گل ریختند روی تنت ای غریب طوس

تا در نگاه شهر تماشایی ات کنند

بخشیده اند مهریه شان را زنان شهر

تا گریه بر غریبی و تنهایی ات کنند

وحید قاسمی

 

(4)

خادمت پشت در قصر خبر می خواهد
از شب مبهم این فتنه خبر می خواهد
کاش آن خوشه مسموم زبانش می گفت:
لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟
تو عبا روی سرت می کشی و پا به زمین
رفتنت تا به در خانه هنر می خواهد
ای جگر گوشه که در حجره غم تنهایی
زهر از جان تو انگار جگر می خواهد
دل تو سوخته از درد به خود می پیچی
لب خشکیده تو دیده تر می خواهد
خوب شد اینکه جوادت به کنارت آمد
پدر از نفس افتاده پسر می خواهد
لحظه رفتن خود در نظرت می آمد
روضه مرد غریبی که نفر می خواهد
یاد آن حرف تو با ابن شبیب
 افتادم
یاد آن دشنه که از جد تو سر می خواهد
محمد امین سبکبار

 

 دست اگر باشد دخیل کنج دامان بهتر است

از نماز شب توسل بر کریمان بهتر است

 

دل ولو کوچک،به لطف تو بزرگی می کند

یک دل آباد از صد شهر ویران بهتر است

 

حرف ما آن است که آهوی نیشابور گفت

گاه مدیونت شدن از دادن جان بهتر است

 

سایه ای که بر سرم افتاد،عزت پخش کرد

سایه ی گلدسته ات از تاج سلیمان بهتر است

 

دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف کنی

تعارف اهل کَرم از خوردن نان بهتر است

 

یک کمی بنشین کنار ما،پذیرائی بس است

میزبان که می نشیند حال مهمان بهتر است

 

صبح محشر هرکسی دنبال یاری می دود

یار ما باشد اگر شاه خراسان،بهتر است

 

             علی اکبر لطیفیان

 

خدا نه این که مرا از گِل زیاده تان

که آفرید مرا از غبار جاده تان

وبال گردن تان بودم از همان آغاز

بعید هست بیایم به استفاده تان

ببین چه ساده برایت به حرف می آیم

فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان

به لطف چشم شما دل همیشه آباد است

خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان

خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل

که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان

از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام

گدای دائمی حضرت رضا شده ام

بهشت کوچک دامان مادری آقا

تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا

شب ولادت تو در مدینه می گفتند

ز راه آماده خورشید دیگری آقا

دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو

رواست حاجتم ار سر برآوری آقا

اگر چه منشاء نور شما یکی باشد

تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا

که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی

که تو برای خودت یک پیمبری آقا

تویی که صاحب اوصاف بی حدش خواند

همان که عالم آل محمدش خواند

مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد

طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد

چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج

طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد

فقط برای تماشای دانه پاشی تان

دل کبوتریم نذر چند گندم شد

شبیه محشر کبراست صحن های حرم

که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد

به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد

دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد

ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد

ز دست حوض فرشته شراب می نوشد

تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر

تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر

تو نسل نوری و هر چند هشتمین خورشید

ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر

اگر چه باغ بهشت خداست رویایی

ولی بهشت نگاه تو هست رویاتر

از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی

ز چشم های تو هرگز ندیده شهلاتر

در آستین بدون عصای تو موسی است

و از مسیح نفس های تو مسیحاتر

نفس نه، گوشه ی چشمی اگر بیندازی

دوا نه، در دل ما مرکز شفا سازی

فدای نام صمیمی و شاعرانه تان

که باز کرده دلم را به سوی خانه تان

بود دست من و بی هوا هوایی شد

گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان

نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا

بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان

دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم

دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان

چه قدر عمق بلند کلامتان زیباست

میان صحبت شیرین و عامیانه تان

بخوان که هر چه بخوانی برای ما زیباست

رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست

کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد

میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد

اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه

به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟

کنار پنجره فولاد مادری خسته

برای کودک خود دست بر دعا دارد

گرفته دامنه های ضریح را مردی

به گریه حاجت امضای کربلا دارد

و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند

عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد

میان خانه که بستند دست مولا را

میان کوچه شکستند دست زهرا را

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۳:۰۳

منبع مطالب ذکر شده : کتاب ترجمه اعلام الوری باعلام الهدی

گروهى گفته‏ اند آن جناب در روز جمعه یازدهم ذى القعده سال یک صد و پنجاه و سه پس از پنج سال از وفات حضرت صادق علیه السّلام متولد شده است‏

مادرش ام ولدى بود که او را ام البنین میگفتند و اسم حقیقى‏اش نجمه بود، گفته شده که نام مادر حضرت رضا علیه السّلام سکن النوبیه و یا تکتم میباشد.

این بانو از عاقلترین زنان از نظر دینى و مذهبى بود، و به بانویش حمیده فوق العاده احترام میگذاشت تا آن جا که در مقابل او نمى ‏نشست‏ حمیده بفرزندش موسى گفت: اى پسرم تکتم کنیز خوبى است و من جاریه‏اى را بهتر از وى ندیده‏ام، و یقین دارم که وى از نظر شأن و مقامى که دارد فرزندى پاک بدنیا آورد

حضرت رضا علیه السّلام در آخر ماه صفر و یا بیست و سوم ماه رمضان سال، دویست و پنج در سن پنجاه و پنج سالگى در قریه سناباذ از توابع طوس چشم از جهان فرو بست، و بعد از وفات پدر بزرگوارش مدت بیست سال امامت کردند، و ایام امامت آن حضرت مصادف بود با ایام هارون الرشید و امین و مأمون فرزندان وى و در هنگام خلافت مأمون با سمّ از دنیا رفت.

علت تسمیه آن جناب به «رضا» براى این بود که مخالف و مؤالف از وى راضى بودند.

یحیى بن محمّد بن جعفر گوید: پدرم مرض سختى پیدا کرد، حضرت رضا علیه السّلام براى عیادت وى آمدند، عمویم اسحاق نشسته بود و گریه میکرد، حضرت بطرف اواشاره کردند و فرمودند: چرا عمویت گریه میکند؟ گفتم: مى‏ترسد وى از دنیا برود، فرمود: شما غصه نخورید بلکه اسحاق زودتر از وى خواهد مرد، گوید بعد از چندى پدرم بهبودى یافت و اسحاق درگذشت‏

ابو الصلت هروى گوید: دعبل بن على خزاعى در مرو خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید و عرض کرد: اى فرزند رسول خدا در باره شما قصیده‏اى گفته‏ام و با خود عهد بسته‏ام قبل از اینکه در حضور شما قرائت نکنم در جاى دیگرى انشاد ننمایم، حضرت فرمود: بخوانید دعبل قصیده خود را که مطلع آن چنین است قرائت کرد:

         مدارس آیات خلت من تلاوة             و منزل وحى مقفر العرصات‏

 هنگامى که این بیت را خواند:

         أرى فیئهم فی غیرهم متقسّما             و أیدیهم من فیئهم صفرات‏

 حضرت رضا هم بگریه افتاد و فرمود: راست میگوئى اى خزاعى، و چون این بیت را قرائت کرد

          اذا وتروا مدّوا الى واتریهم             أکفا عن الأوتار منقبضات‏

 حضرت رضا علیه السّلام کف دستش را بهم میزد و میفرمود: به خداوند سوگند منقبض هستند هنگامى که این بیت را خواند:

         لقد خفت فی الدنیا و أیام سعیها             و إنّى لأرجو الأمن عند وفاتى‏

 حضرت رضا علیه السّلام فرمود: خداوند در روز قیامت و فزع اکبر تو را در آسایش‏

قرار خواهد داد و چون به این بیت رسید:

         و قبر ببغداد لنفس زکیّة             تضمّنها الرحمن فی الغرفات‏

 (1) حضرت رضا علیه السّلام فرمود: میل دارم در این جا دو بیت وارد کنم تا قصیده‏ات کامل گردد، عرض کرد: بفرمائید امام علیه السّلام در این هنگام فرمود:

         و قبر بطوس یا لها من مصیبة             توقد بالأحشاء بالحرقات‏

             إلى الحشر حتى یبعث اللَّه قائما             یفرّج عنّا الهمّ و الکربات‏

 دعبل عرض کرد: اى فرزند پیغمبر این قبرى که در طوس واقع است متعلق بکیست؟ حضرت فرمود: آن قبر من است، پس از چند روز دیگر طوس مرکز رفت و آمد شیعیان من خواهد شد، و آنان براى زیارت قبر من به این سرزمین خواهند آمد، اکنون بدانید هر کس در غربت قبر مرا زیارت کند روز قیامت با من در یک درجه خواهد بود.

پس از این حضرت رضا علیه السّلام از جاى خود حرکت نمود و دعبل هم قصیده خود را تا آخر براى آن جناب قرائت کرد، امام علیه السّلام به دعبل فرمود: در این جا توقف کنید، و خودش وارد منزل شد و بعد از مختصرى خادم بیرون گردید و صد دینار و بروایت دیگرى ششصد دینار به دعبل داد، و گفت: امام علیه السّلام میفرماید: این دینارها را در راه خرج کنید.

دعبل گفت: به خداوند سوگند براى رسیدن به این دینار قصیده خود را انشاد نکرده‏ام، دعبل پولها را پس فرستاد و گفت: از طرف من به حضرت عرض کنید: یکى از لباسهاى خود را به من مرحمت کند تا در نزد من بعنوان تیمن و تبرک باشد، حضرت رضا علیه السّلام یک جبه خز با دینارها بار دیگر براى او فرستادند و فرمودند به دعبل بگوئید این دینارها را بگیر که در آینده نزدیکى به آن احتیاج پیدا خواهى کرد.

دعبل پس از این از مرو حرکت کرد، در بین راه راه‏زنان جلو راه را گرفتند و دعبل و کاروانیان را توقیف کردند، و دست‏هاى همگان را بستند، و مشغول‏تقسیم اموال آنان شدند، در این هنگام یکى از راه‏زنان به این بیت دعبل تمثل جست:

         أرى فیئهم فی غیرهم متقسّما             و أیدیهم من فیئهم صفرات‏

 (1) دعبل گفت: من گوینده این قصیده هستم، راه‏زنان دست دعبل را باز کردند و براى خاطر وى دست همه اهل کاروان را نیز رها نمودند، و تمام اموال آنان را هم برگردانیدند، دعبل پس از اینکه از چنگ قطاع الطریق رهائى پیدا کرد براه خود ادامه داد تا به شهرستان قم رسید، دعبل در این شهر توقف کرد و قصیده خود را براى اهل قم قرائت کرد.

مردم قم از دعبل فوق العاده تجلیل کردند و از وى خواستند تا جبه را به آنان به هزار دینار بفروشد، دعبل امتناع کرد و جبه را نفروخت، هنگامى که از قم بیرون شد گروهى از جوانان آمدند و جبه را از وى گرفتند، دعبل بار دیگر مراجعت کرد و جبه را از آنان طلب نمود، گفتند: دیگر جبه را نخواهى دید اکنون هزار دینار را بگیر و مراجعت کن.

دعبل گفت: پس لا اقل یک تکه از آن جبه را بمن بدهید، آنان از این پیشنهاد خوشوقت شدند و مقدارى از جبه را کندند و هزار دینار هم روى او گذاشتند به دعبل دادند، وى از قم مراجعت کرد و بوطنش رسید، پس از ورود بوطن مشاهده کرد دزدان خانه او را غارت کرده‏اند، در این هنگام دینارهاى حضرت رضا علیه السّلام را هر کدام به صد درهم فروخت و متذکر گفتار آن جناب شد که فرمود: بزودى به آن احتیاج پیدا خواهى کرد.

 (2) ابو الصلت هروى گوید: از دعبل شنیدم که مى‏گفت: هنگامى که قصیده خود را براى حضرت رضا علیه السّلام قرائت کردم و به این بیت رسیدم:

         خروج امام لا محالة واقع             یقوم على اسم اللَّه و البرکات‏

             یمیّز فینا کلّ حقّ و باطل             و یجزى على النعماء و النقمات‏

 حضرت رضا گریه کردند و پس از آن سر مبارک را بلند کرده و فرمود: اى خزاعى این دو بیت را روح القدس در زبانت گذاشته است، آیا میدانى این امام کیست؟ و چه‏ وقت خروج میکند؟ عرض کردم: نمیدانم این امام کدام است و لیکن همین قدر اطلاع دارم که از خاندان شما امامى خروج خواهد کرد و زمین را از عدل داد پر مى‏کند.

حضرت رضا علیه السّلام فرمود: اى دعبل امام بعد از من فرزندم محمّد است و بعد از او فرزندش علی است و بعد از وى حسن است و بعد از حسن فرزندش که او را حجت و قائم و منتظرش گویند، وى در هنگام ظهورش مطاع خواهد بود، اگر جز یک روز از عمر دنیا بیشتر نماند خداوند آن روز را طولانى خواهد کرد تا قائم ظهور کند و جهان را از عدل و داد پر سازد، پس از اینکه از ظلم و جور پر شده باشد.


پذیرش ولایتعهدی در اثر تهدید به قتل

مأمون یکى از روزها در خلوت حضرت رضا علیه السّلام را طلبید و در این مجلس فضل ابن سهل ذو الریاستین هم حضور داشت، مأمون بار دیگر پیشنهاد ولایت عهدى را به آن جناب کردند، حضرت فرمود: مرا از قبول این پیشنهاد معاف دارید، مأمون بار دیگر گفت: عمر بن خطاب جریان خلافت را در میان یک شوراى شش نفرى نهاد و یکى از آن شش نفر جدت امیر المؤمنین بود، و سپس شرط کرد هر کدام از این شش نفر مخالفت کردند گردن وى را بزنید، و اکنون باید این موضوع را قبول کنى.

حضرت رضا علیه السّلام فرمود: من در این صورت پیشنهاد تو را قبول خواهم کرد که در هیچ امرى از امور دولتى دخالت نکنم، و کسى را عزل و نصب ننمایم، و در هیچ حکمى‏ فتواى ندهم و امر و نهى هم نکنم، مأمون گفت: مانعى ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۳:۰۰